اخبار مهم

جنبیدن عشق پیری مرد ۶۵ ساله با زن ۲۵ ساله/ صیغه یه ماهه یه عمر زندگی را سوزاند!

کد خبر : 36760

از قدیم گفته اند «عشق پیری گر بجنبد سر به رسوایی زند» اگرچه من مصداق بارز این سخن حکیمانه هستم اما در واقع با خنجر رفیق زخمی شدم چرا که همه ماجراهای ارتباط با یک زن جوان دسیسه های مرد عینک دودی برای اخاذی از من بود و …

مرد ۶۵ ساله ای که موهای جو گندمی و سپیدش از دنیایی تجربه حکایت داشت، در حالی که بیان می کرد با نقشه شوم یکی از همکاران قدیمی ام زندگی ام در آستانه فروپاشی قرار دارد درباره چگونگی افتادن در دام یک رابطه خیابانی به کارشناس اجتماعی کلانتری آبکوه مشهد گفت: از دوران نوجوانی همواره سعی کردم روی پای خودم بایستم تا به کسی محتاج نشوم به همین دلیل در روزهای تعطیلی مدرسه کار می کردم تا هزینه های خودم را تامین کنم. پدرم مردی سختگیر و مذهبی بود به طوری که با سخت گیری هایش راه هر گونه خلاف و خطا را بر ما بسته بود. خلاصه با اتمام تحصیل در مقطع دبیرستان عازم خدمت سربازی شدم، به روزهای پایانی خدمتم رسیده بود که پدرم مرا به نصیحت گرفت و پدرم مرا مجبور به ازدواج با دختر یکی از ب برادرانش کرد.

و در حالی که من آمادگی نداشتم با دختر یکی یک دانه فامیل پدرم ازدواج کردم. «نسرین» اگرچه دختری با کمالات بود اما غرور خاصی داشت که هیچ کس نمی توانست در برابر این غرور مقاومت کند. پدرش مردی ثروتمند بود و بسیار از دخترش حمایت می کرد. ابتدا قرار بود در تجارتخانه پدرزنم مشغول به کار شوم اما به خواست خدا در یکی از ادارات دولتی استخدام شدم و ادامه تحصیل دادم. با این حال هیچ تغییری در رفتارهای سرد و سخت گیرانه همسرم به وجود نیامد.

من هم این غرور و خودبزرگ بینی او را تحمل می کردم تا این که فرزندانم بزرگ شدند و اوضاع مالی من نیز روز به روز بهتر شد تا جایی که دیگر در زندگی کمبودی نداشتم و خانواده ام در رفاه و آسایش بودند. بالاخره ۱۳ سال قبل مُهر بازنشستگی پای ۳۰ سال فعالیت اداری ام خورد و بازنشسته شدم. ابتدا چند ماه را در مسافرت و تفریح خانوادگی گذراندم. بعد از آن برای سپری کردن روزهای بازنشستگی و فرار از تنهایی به ورزش کردن پناه می بردم تا عصرها در کنار دیگر بازنشستگان اوقاتم را با گفت وگو با آن ها بگذرانم.

در این میان یکی از همکاران و دوستان ۳۰- سال خدمتم را دیدم که مرا به سوی خودش جلب می کرد. او بازنشسته خوش برخورد و خوش خنده ای بود که همواره با مزاح و لطیفه گویی ما را به خنده وامی داشت. من هم که کمبود محبت را از همان سال های کودکی در وجودم حس می کردم پایه های یک رفاقت صمیمی را با «محمد حسین» گذاشتم. به طوری که با این آشنایی و دوستی رفت و آمد او به منزل ما آغاز شد. معاشرت و برخوردهای او به گونه ای بود که همسر مغرور و سرسخت من مدام می گفت: کاش او به جای پدرم بود چرا که پدر همسرم چند سال قبل به رحمت خدا رفت و همسرم دیگر هیچ گاه نمی خندید!

خلاصه این رفت و آمدها به جایی رسید که من درباره سرد مزاجی همسرم، با محمد حسین به درد دل پرداختم و سیر تا پیاز زندگی خصوصی ام را برایش بازگو کردم تا این که روزی محمد حسین به آرامی کنار گوشم گفت: تو با این وضعیت مالی خوبی که داری نمی خواهی کمی برای خودت زندگی کنی و غرور همسرت را بشکنی!؟ با این جمله او وسوسه شیطانی بر وجودم غلبه کرد و پیشنهادش را پذیرفتم.

خانمم رو اعصاب و به من شک دارد/ کمکم کنید لطفا!

یک زندگی عاشقـانه چطور حفظ شود؟

روز بعد او زن ۲۵ ساله مطلقه ای را به من معرفی کرد که پر از شور و محبت بود. به همین دلیل رابطه پنهانی من و «شبنم» شروع شدو یک ماه صیغه من شد او آن قدر به من توجه می کرد و «عزیزم» می گفت که دیگر همه چیز را در زندگی فراموش کرده بودم. حتی زندگی خصوصی با همسرم را از یاد بردم و به دیدار فرزندانم نمی رفتم. همه وجودم در چشم ها و لبخندهای شبنم خلاصه شده بود اما نمی دانستم که همه این ماجراها نقشه شومی برای اخاذی از من است. بالاخره چند ماه بعد محمد حین شیاد رفاقت را از چهره برداشت و من چهره واقعی اش را دیدم.

او تهدیدم کرد که اگر ۱۰۰ میلیون تومان به او ندهم، ماجرای صیغه همسر دومم را به همسرم می گوید و او را در جریان ارتباطم با شبنممی گذارد. از آن روز به بعد رفتارهای شبنم نیز تغییر کرد به طوری که به یک شیطان وحشتناک تبدیل شد. تازه فهمیدم همسر دومم اجیر شده محمد حسین بود تا به این وسیله از من اخاذی کند. وقتی به خواسته آن ها توجهی نکردم ستار تصاویر زننده ای از من و شبنم را برای همسرم فرستاد به گونه ای که زندگی ام به یک جهنم سوزان تبدیل شد. فرزندانم مرا طرد کردند و همسرم دادخواست طلاق داد. و همه زندگی هم از بین رفت…

برچسب ها
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

‫۷ نظرها

  1. سلام من ی خانمی هستم الان که این داستان روخوندم ازنظرم مقصراین جریان خانمش بوده اگه خانمش ی کم بهش محبت میکردواین غرورش روکنارمیزاشت الان ن شوهرش دنباله کسی میرفت ن اینجوری زندگیش بهم میریخت والانم این اتفاق افتاده بجای اینکه خانمش فکرچاره که زندگیش ودرس کنه وشوهرشوبه زندگی برگردونه رفته دادخواست طلاق داده من بازم میگم مقصرخوده خانمش هس.

    1. سلام من هم باشماموافق هستم کملطفی ازسمت خانم این بنده خدابوده وگرنه هیچ ادمی دوست نداره بسترگرم خانواده رابه این راحتی ازدست بده قابل توجه خانمهای ازخودراضی ومغرورکه بایک بی توجهی زندگی چندساله را ازدست می دهند

      1. من هم بانظر شما مواففم اگرخانمی یا مردی از خانواده ثروتمندی بودند نباید غروربی جا و بی حدی داشته یاشند پولدار بودن به جای خود انسانیت وزندگی به جای خودش

    2. آره منم با شما موافقم، با اینکه همه توی این اتفاق مقصر بودن ولی مقصر اصلی همسر اول بود اگه به جای سردی به شوهرش توجه میکرد این اتفاق نمی افتاد

  2. متاسفانه کم نیستند چنین آقایونی در جامعه الان.
    بله خانمشون مقصر بودند ولی ایشونم تقصیراتی داشتند و نباید اون رابطه رو مخفیانه و طولانی میکردند میتونستن با خانمشون درمیان بزارن که سردیشو درمان کنه و بهش محبت کنه تا محبت غریبه ها بینشون فاصله نندازه.
    پس میتونست با صحبت و مشاوره مشکلشو حل کنه ولی متاسفانه رفت دنبال هوا و هوس و راه های راحت و غلط.

  3. دقیقا همگور هستش همین داستان فصل جدیدش در زندگی من در حال سپری شدن هست با این تفاوت که من و همسرم به یک زندگی بدون عشق علاقه با اجبار دوطرف خانوادههامون تن دادیم هر دو افسرده شدیم و من به ناچار دنبال همسر دیگری هستم و خانمم تمام کمال مهریشو دادم می‌تونه بمونه و هم می‌تونه با تفافق جدا بشه
    توصیه من اینه که وارد زندگی بدون عاطفی و چشم در چشمی نشوید که مسیر سخت و مقصد تاریکی خواهد داشت که همین تاریکی بخاطر دید غیرممکن فاصله میان زوجین میندازه نهایتا مهر جدایی بر صفحه روزجین قرمز میشود

  4. متاسفانه هرکسی دنبال هرزه بازی .کثافت کاری میره سعی میکنه دیگری را متهم کنه .اگر چنین بود که این آقا میفرماید همان روزهای اول جدا میشد.نه اینکه با سازگاری وهمراهی خانمش از صفر به صد برسه بعدتوپیری یادش بیاد اون غرور داشته.تازه ازکجا معلومه درست بگه .این فقط دلیلی برا بولهوسیش نباشه .یه مردپیر وعاقل خیلی راهای بهتری میتونه پیدا کنه .ایشون فقط وفقط یه آدم …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

پنج × پنج =

دکمه بازگشت به بالا
بستن