اخبار مهم

داستان ازدواج اجباری زن جوان مشهدی با مرد نابینا/ علاقه ای به عباسعلی نداشتم

کد خبر : 28427

گاهی زیر لب به ویروس کرونا فحش می دهم با خود می گویم :”لعنت به این ویروس منحوس که همه را خانه نشین کرد و باعث شد فرزندم بیکار و این گونه در برابر خانواده اش شرمنده شود من هم پس از عمری سربار پسرم هستم و از طرفی دیگر اعتیادم به مواد مخدر در این روزهای قرنطینه من را در دردسر بزرگی گرفتار کرده است…
به گزارش صبح مشهد یه نقل از خراسان اما شاید مقصر ویروس کرونا نباشد این خودخواهی پدرم و انتخاب های اشتباه خودم بود که من را محکوم به چنین سرنوشتی کرد … زن ۵۰ ساله که چهره پیر و قامت خمیده اش گذر سال هایی حاکی از رنج و سختی را در زندگی اش نشان می داد این گونه به شرح داستان زندگی اش پرداخت و به کارشناس اجتماعی کلانتری شفای مشهد گفت :”۵۰ سال پیش در یکی از شهرهای استان های شرقی کشور متولد شدم اما ای کاش هیچ گاه پا به این دنیا نمی گذاشتم ! زیرا که با به دنیا آمدن من مادرم هنگام زایمان از دنیا رفت بنابراین خیلی ها از همان کودکی من را شوم و بدقدم می‌دانستند سال های سال روز تولدم به جای این که کیک تولد بگیرم و با خوشحالی شمع های تولدم را فوت کنم حلوا درست می کردم و به مزار مادرم می رفتم و سالگرد مرگش را به سوگ می نشستم به سن نوجوانی که رسیدم عباسعلی به خواستگاری ام آمد او نابینا بود و در کودکی بر اثر سانحه ای بینایی اش را از دست داده بود.او در تفرجگاه ها دستفروشی می کرد و به سختی زندگی اش را می گذراند پدرم بدون این که نظر مرا بپرسد .به اصرار نامادری ام به خواستگاری عباسعلی جواب مثبت داد

پدرم از من خواست که برای مراسم عروسی آماده شوم من هر کاری کردم نتوانستم پدرم را قانع کنم که به هیچ عنوان راضی به این ازدواج نیستم بنابراین دست به خودکشی زدم‌ تا پدرم را از این تصمیم منصرف کنم اما حرکت نمایشی من نیز فایده ای نداشت و به اجبار پای سفره عقد کنار مردی نشستم که هیچ علاقه ای به او نداشتم با شروع زندگی مشترک نیز هیچ علاقه ای بین ما شکل نگرفت و من چاره ای جز ادامه این زندگی نداشتم بعد از به دنیا آمدن سومین فرزندم به پیشنهاد یکی از دوستانم مصرف مواد مخدر را آغاز کردم انگار برای آرامش خودم و ادامه زندگی مشترک با عباسعلی چاره ای جز مصرف مواد مخدر نداشتم با مصرف مواد مخدر لحظاتی از جهمنی که همسرم برایم ساخته بود به بهشتی برین سفر می کردم بهشتی که سرابی بیش نبود و انتهایش باز هم به جهنم ختم می شد خلاصه بچه هایم با گذر سال ها بزرگ شدند و دخترم در رشته دندان پزشکی در دانشگاه پذیرفته شد دکتر شدن آرزوی دیرینه اش بود اما نمی توانستم هفت سال مخارج تحصیلش را فراهم کنم بنابراین او که در دانشگاه تربیت معلم نیز پذیرفته شده بود قید دکتر شدن را زد تا بتواند در دانشگاهی تحصیل کند که زودتر مستقل شود دو پسردیگرم نیز پس از پایان دوره سربازی وارد بازار کارشدند و یکی بعد از دیگری به خانه بخت رفتند آن ها هیچ گاه مسیری را که من و پدرش در زندگی انتخاب کرده بودیم انتخاب نکردند در این سال ها بارها سعی کردم که اعتیادم را ترک کنم اما بعد از مدتی دوباره مصرف مواد مخدر را آغاز می کردم بعد از مرگ همسرم من به منزل پسرکوچکم آمدم و به همراه عروس و دو نوه ام زندگی ام را می گذرانم عروسم که زن خوب و قانعی است با روی خوش از من پذیرایی می کند با شیوع ویروس کرونا بازار شب عید خوابید و پسرم که مغازه دار است به اجبار خانه نشین شد زندگی من ، پسر ، عروس و نوه هایم به سختی می گذرد چون این گونه که به نظر می رسد این ویروس روزهای زیادی مهمان ما خواهد بود در این میان من از طرفی شرمنده پسرم هستم که سربار آن ها شدم و از طرف دیگر اعتیاد دارم و برای تهیه موادم دچار مشکل شده ام چند روز قبل وقتی پسرم خواب بود یواشکی از منزل خارج شدم که مواد تهیه کنم که پسرم متوجه شد و درگیری بین من و او صورت گرفت او هم مجبور شد که خودش برای تهیه مواد برود تا من خانه را ترک نکنم اما با رفتن او عذاب وجدان سراسر وجودم را فراگرفت واز نگاه های نگران عروس و نوه هایم شرمنده شدم حالا می خواهم با ترک اعتیاد بیشتر از این شرمنده چشم های نگران خانواده پسرم نباشم و…
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی

برچسب ها
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

یک نظر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

هشت − چهار =

دکمه بازگشت به بالا
بستن