اجتماعیاسلاید شو

زندگی در میانِ خوشه‌ و خرمن کارگاه‌های جاروبافی محله صاحبدلان مشهد

کد خبر : 55516

ساعتی در میان کارگاه‌های جاروبافی و حصیربافی محله صاحبدلان مشهد و قصه تولید جارو از زبان کسانی که همه عمرشان مشغول جاروبافی بودند.

نویسنده: اکرم انتصاری | روزنامه‌نگار

صبح مشهد- قبل از این که شهرداری تابلوی خیابان «صاحبدلان» را روی این راسته خیابان بگذارد همه آن را به پیچ دوم تلگرد می‌شناختند. هنوز هم می‌شناسند. شناسنامه این محله جاروبافی و حصیربافی است و قدیم‌ترها به آن محله جاروباف‌ها هم می‌گفتند. زمانش هم برمی‌گردد به وقتی که هنوز محله پر بود از زمین‌های کشاورزی و کشاورزان دانه‌های جارویی را که از عشق‌آبادِ شوروی آوردند،در زمین‌ها کاشتند. بذرها به بار نشست و طولی ‌نکشید که زمین‌ها پر شد از دسته ‌دسته جاروهایی که آدم در میان خرمن‌هایش گم‌ می‌شد. این‌طور بود که محله جاروباف‌ها شکل‌ گرفت. می‌گویند ملادوست‌محمد تلگردی و میرزا قاسم هنرور از اولین افرادی بودند که تلگرد را به عنوان محله جاروباف‌ها بر سر زبان‌ها انداختند. حالا زمین‌های کشاورزی جای خود را به خانه، مغازه، مدرسه و بیمارستان‌ داده‌اند و مغازه‌های جاروبافی را می‌توان هر چندتا درمیان و از ردیف جاروهایی که بیرون مغازه کنار هم چیده‌اند، شناخت. کمتر از انگشتان دست هستند، اما هنوز در انبوه مغازه‌های محله گم ‌نشده‌اند. راسته خیابان صاحبدلان حسابی شلوغ و پررفت‌و‌آمد است. خیابانی تقریبا کم‌عرض که صدای گاز موتورها، رفت‌و‌آمد اتوبوس و مدرسه آهنچی موسیقی متن آن است. یک نانوایی سنتی در عقب‌نشینی کوچه و یک سر صاحبدلان۲ که به بیمارستان۲۲بهمن می‌رسد از شلوغ‌ترین نقاط این راسته است. چند وقتی ا‌ست شهرداری کارگاه‌های جاروبافی را به دلیل آلودگی ‌و مزاحمت‌هایی که برای ساکنان محله داشته، به شهرک صنعتی ثامن در خیابان کرامت انتقال داده ‌است و کارگاه‌هایی که از آن حرف‌می‌زنیم تنها محلی برای دسته‌بندی جاروهای کوتاه‌شده و گرد‌و‌خاک ‌گرفته‌شده و تبدیل جاروی نیمه‌‌آماده به نهایی است. کارگاه‌هایی که شاید بعضی‌هایشان از ۲۰ متر هم بیشتر نباشند. بعضی، تنها جارو و حصیر می‌فروشند و گعده‌گیری و خوشه‌چینی را به کارگاه‌هایشان که خارج از این محله‌ است، انتقال داده‌اند. در پرونده امروز زندگی سلام قرار است روایتگر بخشی از آدم‌ها و این پیشه در این محله باشیم.

خوشه‌ و دسته و گعده با «دال»
بیشتر خوشه‌های جارو، خسته یک سفر طولانی‌اند. خیلی‌هایشان از دشت‌های شهرستان میانه در آذربایجان شرقی که قطب تولید گیاه جارو است به این جا می‌آیند و بعضی‌ها از ملایر، درگز و شهرستان‌های اطراف خراسان. بعد از پَرکنی، دانه‌گیری و کوتاه‌شدن به دست جاروباف‌ها می‌رسند. علی، کارگر ۳۲ساله یک کارگاه جاروبافی ‌است. تیز و فرز است، دستکش ندارد و تندتند از خرمن جارویی که جلویش‌ است خوشه‌ها را دسته و به کمک دستگاه ساده‌ای که مقابلش است، آن‌ها را به یک گعده تبدیل‌ می‌کند. خودش به گعده‌ها می‌گوید «قُودَه». اسم دستگاه «دال» است. ساختار ساده‌ای دارد؛ یک میله آهنی بلند که یک سیم بکسل و حلقه فنری سیمی از آن آویزان است. علی ساقه‌های هر دسته‌ای را که برمی‌دارد با کمک دستگاه و آن سیم‌فنری خوب محکم می‌کند و سیم را به‌هم می‌پیچد. هر ۳دسته را با همان دستگاه و فنر به هم می‌پیچد و یکی می‌کند تا این دسته‌ها شکل و شمایل جارو به خود بگیرند. دارم به کارش نگاه می‌کنم که می‌گوید: «نکنه می‌خوای جاروبافی راه بندازی؟» این اولین صحبت او در طول مدت‌زمانی ا‌ست که کارش را تماشا می‌کنم. با لهجه مشهدی و در حالی که دستش به خوشه و دال است، می‌گوید :«این جاروها، مشهد و شهرهای بزرگ دیگه خریدار نداره. کسی حیاط نداره الان. از شهرستان مشتری داشته ‌باشی خوبه. این خوشه‌ها هم از درگز، قوچان، ملایر و میانه میان. جارو رو که بافتیم دوخت‌‌و‌دوز و تزیینش با خانوماست. زحمت، زیاد داره. جاروی خام ۲،۳دقیقه و هر جاروی کامل ۵دقیقه‌ای تموم می شه. البته بعضیا دستشون کنده و بیشتر طول می‌کشه.»

جاروبافی شغل پدر و پدران
تولیدی‌شان را بردند در شهرک ثامن. پرکنی خوشه‌ها گردوخاکِ زیادی دارد و جای بزرگی هم می‌خواهد. تا آخرِ مغازه ساده‌اش تا چشم کار می‌کرد جاروی نیمه‌آماده و آماده‌ چیده ‌است. جلوی مغازه هم یک ردیف کلاه حصیری و حصیرهای لوخی ردیف ‌کرده. تیر چوبی سقف، آجرهایی بیرون‌زده، یک تکه سیم و لوله روکار، همان حصیرهای سنتی و جارو تو را به دهه۶۰ و قبل از آن می‌برد اگر دستگاه پوز و چسب پهن روی جارو‌ها جا خوش‌ نکرده ‌بود. خودش را آقای حسینی و ۳۱ساله معرفی‌می‌کند. می‌گوید :«حصیر الان مترمربعی فروش می‌ره. از ۱۳۰ هزار تومان داریم تا لوخ درجه یک که می شه مترمربعی ۲۳۰ هزار تومان. قدیم برای پشت پنجره اینا رو می‌بردن، اما الان برای سقف آتلیه، باغ، آلاچیق و سنتی‌سراها. بیشتر مشتریامون مشهدی‌ان.

بابام جاروباف بود و منم بین همین جاروها دنیا اومدم و بزرگ‌ شدم. از قدیم تا الان، چیز زیادی تغییر نکرده. فقط کیفیت کار بالا رفته. قبلا روی جارو دوخت سیمی نداشت، اما الان با سیم هم کار می‌کنن و محکم‌تره. قبلا یک میخ طویله به سقف می‌زدن و طناب از اون میومد پایین. جاروباف ها هم دور همون طناب کار می‌کردن، اما الان با همین دستگاه دال کارشون رو انجام می‌دن و کارها نیمه‌دستی شده.»

کاسبی اگر ۱۰ بود شده یک
درِخانه‌اش رو به حیاط باز می‌شود و تا آخر، باز است. خانه و ایوان و هرچه در حیاط و خانه است از همین دریچه پیداست. آقای قوی‌پیکر ۷۹ساله و صاحب‌ خانه‌ای ا‌ست که بالای آن روی تابلو با یک دستخط مبتدی و آبی نوشته‌اند «مادگی پیراهن». همان اول حیاط روی یک مبل قدیمی نشسته. اول تا آخر حیاط را با چندین ردیف جارو روی هم پوشانده ‌است و روی آن‌ها یک پلاستیک ضخیم کشیده تا باران خیس‌شان نکند. عقب‌تر در حیاط دارند مادگی پیراهن می‌زنند و از حیاط مسیری برای رفت‌و‌آمد مانده. همسر صاحبخانه در ایوان نشسته و دختربچه‌ای که به نظر نوه‌شان می‌رسد در رفت‌و‌آمد است. از پیرمردِ خانه پلاک ۹۰ که نیم‌لبخندی کنجِ لب دارد، می‌پرسم جارو می‌فروشید یا می‌بافید؟ می‌گوید :«شهرداری می‌گه جاروبافی ریخت‌وریز داره ما هم کارگاه‌مان را بردیم منطقه ثامن. خرمن جاروها را از درگز و میانه میارن اون جا و می‌فروشن. بچه‌ها می‌بافن و منم این جا می‌فروشم. الان مشتری خیلی کم ‌شده. قبلا اگر ۱۰ بود، الان یک است. حاج خانوم دو ساله سکته کرده. من بنا بودم، اما دیگه نتونستم و اومدم توی این کار. البته جاروبافی توی خونه‌ها هم هست و بعضیا توی خونه جارو می‌بافن و می‌دوزن. الان دیگه جاروبافی نمونده. توی همین راسته بیشتر از ۱۰نفر نیستیم، اما چون از قدیم جاافتاده که پیچ دوم تلگرد جارو می‌بافن، هنوز مردم میان. بازم الحمدلله. رضایم به رضای خدا.»

آنکادر با «دوکارد» و دروی پرداستان
کف مغازه پر از خرده جارو و دانه‌های قرمز است.کاشی‌ها هم کم‌وبیش رنگ گرفته‌اند. یک طرف مغازه چند خرمن جاروی خامِ کوتاه ‌شده‌ است. بعضی‌ها کال هستند و بعضی رسیده و قرمزتر. یک دال و دستگاه دانه‌جداکن هم دارد و چند حلقه نوار طلایی برای پیچیدن دور دسته‌جاروها. جوان است و اسمش پیش ما امانت. پیراهن صورتی و شلوار جینش هم از سرخی بعضی جاروها رنگ‌گرفته. قیچی بزرگی‌ در دستش است شبیه قیچی‌هایی که پشم گوسفندان را با آن می‌چینند. خودش می‌گوید اسمش «دوکارد» است و با آن جاروها را «آنکادر» یعنی یک‌سر و اندازه می‌کند. خروجی مغازه‌اش بین ۱۰۰تا۱۵۰ جاروست. دلش حسابی پر است و با مصرع «از بخت بدم آیینه‌فروش شهر کوران شده‌ام» صحبتش را شروع ‌می‌کند: «ناشکر نیستم، ولی جاروبافی نسبت به درآمدش، زحمت زیاد دارد. این جارو الان ۹۰،۸۰ هزار تومان قیمت دارد. خریدار می‌گوید چهارتا سیخه دیگه! چه خبره؟! ولی نمی‌دانید آن بابای کشاورز این جارو را می‌کارد و نصف شب می‌رود در بیابان آن را آب می‌دهد و درو می‌کند. درو کردنش خودش یک داستان است. من خودم ۷میلیون و ۵۰۰هزار تومان دادم یک کامیون جارو بار کنند. نزدیک ۱۶میلیون کرایه ماشین‌ شد و پول خالی ‌کردنش. تازه این جارو بلند بود و پر از تخم. دادم قیچی کردند و تخمش را گرفتند، آوردند این جا. این‌ها ۲۰درصد سختی کار است. بعد هم این جاروها، سیم می‌خواهد، نایلون و نوار رنگی می‌خواهد. خوشه‌چینی و گعده‌گیری دارد. این‌جور نیست که یک مشت جارو را برداری و ببندی و جارو بشود. همه‌اش باید ایستاده باشی و کار کنی تا تازه بشود یک جاروی نیمه‌آماده. اجاره انبار و کارگاه و مغازه را هم بگذارید رویش.»

گردوخاکِ ‌شدیدِ تولد
«۲۵سال است جارو می‌بافم. پدرم جاروباف بود و منم شغل اون رو ادامه ‌دادم. روزی ۸۰ تا جارو می‌بافم و هر جارو یک ربع کار داره. کار ما هم سخت است، ولی نه زیاد. سختی کار مال کشاورزهاست. چون وقتی جارو می‌کارن و برداشت ‌می‌کنن پر از گردوخاکه. مریضی آسم می‌گیرن. بعد که خرمن جارو رو خالی کردن یک سنگ دارن که روی جارو می‌زنن تا دانه‌هاش بریزه. اون مرحله گردوخاک زیادی داره و نفس آدم به مشکل می‌خوره. از جوونا هم کم‌وبیش توی این شغل میان، اما الان کم‌ شده. جوونا به خاطر خاک و این چیزا نمیان. این سیخای جارو رو الان تمیز کردیم و این جا چیدیم وگرنه نمی شه باهاشون کار کنین بس که خاک دارن. هر تن جارو که می‌خریم ۳۰میلیون تومان می شه. بستگی به این داره که بار چقدر دانه داشته‌ باشه. متوسط بین ۵۰۰تا جارو می‌ده.» این‌ها روایت عیسی قنبری ۴۶ساله یکی از جاروباف‌های خیابان صاحبدلان است که وقتی با او هم‌کلام‌می‌شویم یک خوشه جارو در دستش است و دارد دسته‌ها را سه‌ تا یکی می‌کند و در مقابل پسر جوانی که در مغازه است، روی صندلی کوچکی که بین خرمن‌ جارو و خرده جاروها گذاشته، هندزفری در گوش با گوشی تلفن همراهش مشغول است.

سرخی من از رنگ قالی ا‌ست
در طول صحبت‌مان قیچی‌اش را زمین نمی‌گذارد و تندتند سرِ جاروها را یکدست می‌کند. دانه‌های جارو و خرده سیخ‌ها را که کشاورزان به وقت خشکسالی برای دام می‌برند، داخل کیسه کرده ‌است و می‌گوید: «به کارمان نمی‌آید.» رنگ بعضی جاروها به سبز و زرد می‌زند و بعضی‌ها به ترکیبی از قرمز و نارنجی. علت را که می‌پرسم، می‌گوید :«بعضی‌ها خام و بعضی رسیده‌ترند. کیفیت‌شان هم فرق دارد، اما بیشتر این‌ها را رنگ ‌می‌کنند. رنگ قالی و دو، سه مدل دیگر رنگ را ترکیب می‌کنند و به جارو می‌زنند تا یکرنگ شوند. البته کسانی هستند که کارشان رنگ‌ کردن جاروهاست و مثلا برای رنگ هر جارو هزار تومان می‌گیرند.» یک دسته نوار برمی‌دارد و همان‌طور که دارد آن را دور دسته جارو می‌پیچد، می‌گوید :«چی بگم؟ توضیح بدم یا گلایه‌کنم. این هنر دست است و کار هرکسی نیست. چند تا خانواده دارند از همین مغازه نان می‌خورند. ۳۶سال دارم. این شغل پدری‌ام است و خواستم روی زمین نماند. از این شغل یک تعاونی جاروبافان داریم که مثلا خرمن جارو را نسبت به بنگاه‌های دیگر و دلال‌ها ارزان‌تر به ما می‌دهد. جواز هم که یا از اتحادیه گلدوزان می‌گیریم یا چوب و الوار.»

ناسازگارهای پلاستیکی در بین قدیمی‌ها
بیرون مغازه کنار باغچه کوچک چند دانه جارو ریخته‌اند و حالا سبز شده ‌است. از سروروی مغازه تاریخ می‌بارد. از چراغ والور، یخچال کوچکِ رنگی و تلفن نارنجی تا صندوق و کمدهای آهنی زنگ‌زده. پیرمرد با دست ‌پینه‌بسته‌اش دارد یک نوار سفید را به حصیرها کوک ‌می‌زند. سرسنگین و کوتاه، جواب سوال‌هایم را می‌دهد. می‌گوید :«از عمری که دارم شاید از ۷،۸سالگی جارو می‌بافم. حوصله سوال و جواب ندارم. از بس آمدند و رفتند خسته ‌شدم و سنگین جواب می‌دهم.» بیشتر اهالی صاحبدلان که جارو می‌بافند از قدیمی‌های محل هستند و از بچگی به همراه پدرشان این کار را شروع‌ کردند. علی‌اصغر ۵۷ساله و مرد بسیار خوشرویی‌ است که در مغازه جاروبافی‌اش در بین خرمن جارو نشسته ‌است و جارو می‌بافد. در مغازه‌اش جای سوزن‌انداختن نیست و بیرون مغازه هم، جاروهای خیلی کوچک و بزرگ دارد و جاروهای رفتگری یا شهرداری که رشته‌های پلاستیکی سبزرنگی جای سیخ‌های چوبی‌اش را گرفته ‌است که با طبیعت و محیط‌زیست سازگار به نظر نمی‌رسند. می‌گوید: «این جاروهای پلاستیکی‌ تازه ‌اومدن. جاروی شهرداری چند وقتی، کم شده‌ بود. حالا اینا رو باغدارها می‌خرن برای برگ‌ریزون باغ‌شون. این جاروها (اشاره به جاروهای دستی) رو هم خودم می‌بافم. راضی نیستم چون چیزی ازش درنمیاد. همش چوب های بلند و ۲متر قد. آخرش اندازه همون بخورنمیر هم درنمیاد. از صبح ساعت ۷ و ۱۰دقیقه اومدم تا الان که اذان ظهره، دو تا جارو بستم.»

برچسب ها
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

نوزده − نه =

دکمه بازگشت به بالا
بستن