اخبار مهم

دام مرد شیطانی/ راز مخفی زن جوان چه بود!

کد خبر : 38462

او چون ماری خوش خط و خال، آرام آرام به درون زندگی ام خزید و با نیش های سمی اش خیلی زود همه چیز را نابود کرد. سال ها عشق و محبت و زندگی عاشقانه ام را از بین برد تا بر اموالم خیمه بزند. من هم که خام این مار وحشتناک شده بودم، در کنارش قرار گرفتم اما زمانی به خودم آمدم که …
به گزارش صبح مشهد به نقل از رکنا زن ۵۶ساله در حالی که خلافکاری های همسرش را برای پلیس فاش می کرد تا شهروندان دیگری طعمه او نشوند، به کارشناس اجتماعی کلانتری کاظم آباد مشهد گفت: دختر جوانی بودم که با پسری شایسته و خوش اخلاق ازدواج کردم. زندگی ما آن قدر عاشقانه بود که بسیاری از اطرافیانمان به این ارتباط زیبا غبطه می خوردند، در این میان تنها یک موضوع مرا رنج می داد، چرا که من به دلیل برخی مشکلات جسمی نمی توانستم باردار شوم. با این حال، هیچ خللی در زندگی مشترک ما به وجود نیامد و «عنایت» همواره طوری برخورد می کرد که من احساس حقارت و سرخوردگی نکنم.

این زندگی شیرین و عاشقانه تا ۹سال قبل ادامه داشت تا این که «بهراد» به خانه ما آمد. همسرم چند ساعت قبل با او در خیابان آشنا شده و او را به منزل دعوت کرده بود. از آن روز به بعد در حالی رفت و آمدهای «بهراد» به منزل ما ادامه داشت که او جوانی ۳۰ساله و مجرد بود و ادعای رفاقت صمیمانه با عنایت می کرد. خیلی زود با نگاه های معنی دار او متوجه شدم که «بهراد» همچون ماری خوش خط و خال به درون زندگی ام خزیده است. او تلاش می کرد مرا نسبت به همسرم بدبین کند و از سوی دیگر هم به من ابراز علاقه می کرد، ولی من همسرم را دوست داشتم و چند بار به او تذکر دادم تا پایش را از گلیمش درازتر نکند. او آن قدر اعتماد عنایت را جلب کرده بود که حتی وقتی او در منزل نبود، به بهانه های مختلف به خانه ما می آمد و با آن که همسرم چند بار او را در خانه دیده بود، ولی چیزی نمی گفت. تا این که روزی با عصبانیت به خانه آمد و در حالی که از شدت خشم دستانش می لرزید، گفت: «تو به من خیانت می کنی و ما چاره ای جز طلاق نداریم!» هرچه گریه و التماس کردم، او توجهی نداشت و می گفت راز خیانت هایم را بهراد برایش فاش کرده است. این گونه بود که در یک چشم برهم زدن زندگی ام به هم ریخت و مهر طلاق در شناسنامه ام ثبت شد. مدتی بعد بهراد مدام به من ابراز علاقه می کرد در حالی که نمی‌دانستم او به خاطر اموالم به من نزدیک شده است. کم کم از احساس تنفرم نسبت به او کاسته شد، چراکه خام حرف های عاشقانه اش شده بودم. مدت زیادی از این ماجرا نگذشته بود که مادر بهراد مرا برای پسرش خواستگاری کرد و گفت بهراد به جرم فروش موادمخدر از یک ماه قبل در زندان است و من باید او را از منجلاب مواد بیرون بکشم. من هم خیلی هزینه کردم و جریمه هایش را پرداختم تا ۶ سال بعد از زندان آزاد شد و ما زندگی مشترکمان را شروع کردیم ولی بهراد دوباره به سوی موادمخدر صنعتی رفت به طوری که با زور و تهدید از من پول می گرفت و شب ها دیر وقت به خانه می آمد، تا این که یک شب او را تعقیب کردم و فهمیدم بهراد با پوشیدن لباس های نظامی از مردم زورگیری می کند. این بود که به کلانتری آمدم تا …
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی

برچسب ها
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

هشت − پنج =

دکمه بازگشت به بالا
بستن