اخبار مهم

عاقبت دوستی خیابانی دختر ۱۷ ساله/مدام گوشی ام را چک می کرد

کد خبر : 37864

در اوج احساسات و هیجانات دوران نوجوانی، برای خودم کاخ هایی از زیبایی در رویاهایم می ساختم.همیشه فکر می کردم باید با کسی ازدواج کنم که به رویاهای من جامه عمل بپوشاند. با خودم فکر می کردم باید در حاشیه یک روستای زیبا و کنار مناظر طبیعی خانه ای در کوهپایه بنا کنیم و اسب سفیدی هم برای اسب سواری داشته باشیم.
دوست داشتم به دور از چشم همه و در مکانی خلوت، آن طور که در فیلم ها می دیدم با همسرم زندگی کنم.
به گزارش صبح مشهد به نقل از رکنا، دختر ۱۷ساله با گفتن این جملات در مرکز مشاوره پلیس خراسان رضوی ادامه داد: با این افکار روزی جوانی در خیابان توجهم را به خود جلب کرد «مجید» پسری بلندقد و شیک پوش بود. با دیدن او احساس کردم این همان مردی است که در رویاهایم او را جست وجو می کنم. وقتی نگاه های ما با یکدیگر تلاقی کرد لبخندی زدم و قدم هایم را آهسته تر کردم. مجید به من نزدیک شد و گفت: تاکنون دختری به زیبایی تو ندیده ام!

این جمله او موجب شد تا من که با احساسم زندگی می کردم عاشق شوم و بدین ترتیب رابطه خیابانی من و مجید که ۲۷سال داشت آغاز شد. در آن دوران وقتی از رویاها و آرزوهایم برای مجید تعریف می کردم او هم با من در این رویاهای طلایی شریک می شد و می گفت: خانه ای ویلایی در دوردست ها می سازیم و در کنار هم خوشبخت می شویم. ۸ماه بعد من ومجید تصمیم به ازدواج گرفتیم اما خانواده من که متوجه دوستی خیابانی ما شده بودند با این ازدواج مخالفت کردند. همزمان با مخالفت خانواده، کارهای عجیب و غریب من برای تحت فشار قرار دادن پدرم آغاز شد تا این که آن ها مجبور شدند به خواسته من تن بدهند و پس از ازدواج مرا طرد کردند و من و مجید با تمام مشکلات مالی و گرفتاری های زندگی به شهر دیگری رفتیم. دیگر از آن رویاهای طلایی خبری نبود و حتی برای اجاره منزل در حاشیه شهر دچار مشکل بودیم هنوز یک سال از ازدواج ما نگذشته بود که متوجه بی مهری های مجید شدم. او هر روز رفتارش تغییر می کرد و مدام به گوشی تلفن همراه من ور می رفت دیگر از دست کارهایش خسته شده بودم که روزی به خاطر همین سوء ظن ها با یکدیگر مشاجره کردیم. آن روز مجید گفت: دختر که به این راحتی با من دوست شد چه تضمینی وجود دارد که به تلفن های دیگران پاسخ ندهد این سوء ظن ها آن قدر شدت گرفت که دیگر این زندگی برایم بی معنی شده بود از سوی دیگر هم روی بازگشت به سمت خانواده ام را نداشتم به همین خاطر به صورت توافقی از مجید طلاق گرفتم و با کوهی از مشکلات به شهر خودم آمدم. حالا که به خاطر افسردگی های شدید چند بار دست به کارهای احمقانه زدم فهمیدم که کاش آن زمان که با احساساتم تصمیم می گرفتم به حرف پدرم گوش می دادم و به نصیحت های عاقلانه و منطقی او توجه می کردم. این را هم به همه نوجوانان می گویم که باور کنید هیچ دوستی خیابانی انسان را به مقصود نمی رساند. ماجرای واقعی با همکاری مرکز مشاوره پلیس خراسان رضوی

برچسب ها
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

بیست − یازده =

دکمه بازگشت به بالا
بستن