اخبار مهم

صیغه محرمیت بدون ثبت کار دست زن جوان در مشهد داد!

کد خبر : 28609

اظهارات زن ۳۰ ساله ای که در پی شکایت مدیر مدرسه ای در شهر مشهد به کلانتری احضار شده بود. این زن داستان زندگی تلخش را بازگو کرد.
به گزارش صبح مشهد به نقل از خراسان
او گفت: ۵ سال قبل و در پی یک دوستی خیابانی عاشق «معراج» شدم و با او ازدواج کردم اما خیلی زود آن عشق و علاقه های آهنین در کوره اعتیاد ذوب شد به طوری که دیگر نمی توانستیم یکدیگر را تحمل کنیم آن زمان وقتی فهمیدم معراج اعتیاد دارد خودم را یک قهرمان تصور می کردم که می توانم او را از این منجلاب بیرون بیاورم ولی نه تنها این گونه نشد بلکه همسرم حتی توان پرداخت اجاره خانه را هم نداشت به همین دلیل و در حالی که هنوز یک سال زیادتر از ازدواجمان نگذشته بود نوزاد تازه به دنیا آمده ام را در آغوش فشردم و با طلاق از معراج به منزل مادرم بازگشتم.

مادرم بیماری سرطان داشت و صدای گریه فرزندم او را آزار می داد با این وجود روزگار را سپری می کردم تا این که چند ماه بعد یکی از همسایگان مادرم در خیابان مقابلم ایستاد و پیشنهاد ازدواج داد. من که از عاشقی خیابانی عبرت نگرفته بودم این بار نیز درگیر عشقی واهی شدم این گونه بود که با خواندن صیغه محرمیت من و کمال به یکدیگر محرم شدیم. اما او برای ثبت رسمی این ازدواج امروز و فردا می کرد و زیر بار این موضوع نمی رفت من هم که احساس می کردم سرپناهی یافته ام به او اصرار نمی کردم تا از من رنجیده خاطر نشود و بتوانیم زیر یک سقف زندگی کنیم .

در همین شرایط بود که «کمال» دست من و دختر کوچکم را گرفت و با خود به چالوس برد او ادعا می کرد کار و کاسبی خوبی در شمال کشور به راه می اندازد و ما را خوشبخت می کند من هم از این که دیگر سختی هایم به پایان رسیده است درحالی که در پوست خودم نمی گنجیدم به همراه او راهی چالوس شدم آن جا بود که دختر دیگرم به دنیا آمد. اما از رونق کاروبار همسرم خبری نبود و او نمی توانست مخارج عادی روزانه را هم تامین کند به همین خاطر یک روز صبح از خانه بیرون رفت و دیگر بازنگشت او من و دو فرزند کوچکم را در حالی در یک شهر غریب رها کرد که تنها خودروی مدل پایینش برایم باقی مانده بود.

من که دیگر همه امیدم را از دست داده بودم به مشهد بازگشتم ولی نمی توانستم نزد مادرم بازگردم از سوی دیگر هم پول رهن خانه نداشتم و مجبور بودم برای تامین هزینه های زندگی فرزندانم را در صندلی جلو بنشانم و مسافرکشی کنم شب ها را نیز داخل خودرو می خوابیدم وقتی به بهزیستی مراجعه کردم به من گفتند که فقط فرزندانم را پذیرش می کنند ولی من نمی توانستم از آن ها جدا شوم.

برچسب ها
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

یک نظر

  1. چه مرد بی غیرت و پستی، لعنت به اعتیاد، لعنت به مواد فروش ، لعنت به هرچی معتاده
    چرا این آدمهای نادان درس عبرت نمیگیرند…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

بیست − 3 =

دکمه بازگشت به بالا
بستن