«مالکوم گلدول» یک قانون مناقشهبرانگیز درباره علت موفقیت آدمهایی مثل «بیلگیتس» دارد که میتواند بستر موفقیت ما هم باشد
نویسنده : سیدسورنا ساداتی | روزنامهنگار موفقیت
چهچیزی مهمترین عامل تعیین کننده در موفقیتهای ماست؟ استعداد؟ خودباوری؟ شانس؟ مهارت و تمرین؟ تابآوری در شرایط سخت و … درباره موفقیت از دریچههای متفاوت نظریهپردازیهای زیادی شده و عوامل مختلفی را در آن سهیم دانستهاند. یکی از جالبترین و در عینحال مناقشهبرانگیزترین نظریهها درباره موفقیت، قانونیاست به نام «۱۰ هزار ساعت» که یکی از نتایج پژوهش بزرگ و معروف «اندرس اریکسون» است؛ قانونی که البته خود اریکسون آن را معروف و جهانی نکرد، بلکه توسط «مالکوم گلدول» در سال۲۰۰۸ و در کتاب معروفی به نام «استثناییها» و با ارجاع به مطالعات «اریسکون» عرضه شد. «گلدول» که در سال ۲۰۰۵ به انتخاب مجله معروف «تایم» یکی از ۱۰۰ انسان تاثیرگذار جهان انتخاب شد و در سال ۲۰۰۷ هم جایزه اول انجمن جامعهشناسی آمریکا را کسب کرد، در کتابش با این مضمون میگوید: «وقتی آدم موفق میبینیم، تصور میکنیم او نبوغی خاص و ذاتی داشته یا تلاشهای عجیبی انجام داده است و همین تمرکز روی نبوغ باعث میشود نقش عواملی تصادفی در موفقیت مثل سال تولد و … درست ارزیابی نشود.» اما پرحاشیهترین بخش کتاب معروف او همان «قانون ۱۰ هزار ساعت» است که میگوید، آدمهایی مثل بیلگیتس برای رسیدن به این سطح از موفقیت ۱۰ هزار ساعت تمرین انجام دادهاند. منتقدان گلدول میگویند: چنین قانونی برداشت علمی و دقیقی از مطالعات اریکسون نیست و نقش کیفیت تمرین، نوع و سطح آموزش، ویژگی مربی و … را نادیده میگیرد و صرفاً بیانی زیبا و بازاری برای موفقیت است. در این مطلب جنبههای مختلف این قانون را ارزیابی میکنیم تا ببینیم چقدر در موفقیت ما نقش دارد.
استعداد یا آمادهسازی؟
گلدول در بخشی از کتاب میگوید: «آیا چیزی به نام استعداد خدادادی وجود دارد؟ پاسخ روشن این است: بله. موفقیت، استعداد به اضافه آماده سازی است. مشکل مربوط به این دیدگاه آن است که روانشناسان به استعدادها هرچه دقیق تر نگاه میکنند، ظاهراً نقشی که استعداد خدادادی بازی میکند کوچک تر و نقش آماده سازی بزرگ تر می شود. افراد موفق فقط سختتر یا بسیار سخت تر از بقیه کار نمیکنند… در حقیقت پژوهشگران روی موضوعی دست گذاشته اند که به باور آنان عددی جادویی برای استادی است: ۱۰ هزار ساعت.»
معنای دقیقتر قانون ۱۰ هزار ساعت
اما بعد از انتقادات زیادی که به این قانون شد گلدول در گفتوگویی قانونش را اینچنین اصلاح کرد و گفت: «من متاسفم که خوانندگانم ۱۰هزار ساعتِ نوشته شده را تبدیل به قانون کردند، ولی قصد من در آن بخش کتاب اصلا این نبود که نبوغ را ساعت بزنم. نکتهام این بود که پرورش یک نابغه سالهای متمادی کار میبرد و مستلزم فداکاریهای زیادی از طرف خود شخص و خانواده و جامعهاش است.»
موفقیت یا تخصص؟
این قانون بهطور مشخص فقط درباره موفق شدن نیست بلکه درباره متخصص شدن هم هست یعنی فرد با ۱۰ هزار ساعت تمرین به نقطهای برسد که نمونه مشابهاش کم باشد. هرچند عدد براساس کیفیت تمرین و ممارست و آموزشها برای هر کسی و در هر رشتهای میتواند متفاوت باشد. بهطور مثال برای متخصص شدن در موسیقی یا ورزش به یک شکل و برای بازاریابی، مدیریت و … شکل دیگری خواهد بود. اگر نگاه سطحی به این قانون داشته باشیم و سن، آغاز فعالیت و پارامترهای ژنتیکی و محیطی را در نظر نگیریم بعد از ۱۰ هزار ساعت تمرین ممکن است سرخورده باشیم چون بهجایی که باید نرسیدیم. اما اگر حرفهای را زود شروع کنیم، در کنارش کار پارهوقتی داشته باشیم یا از حمایت خانواده برخوردار باشیم که بتوانیم تا ته خط را برویم میتوانیم به این قانون تاحدی امیدوار باشیم. آنهم به صورت ۸ ساعت در روز، پنج روز در هفته، ۴۴ هفته در سال و در مجموع نزدیک به پنج سال و نیم تمرین. البته این میانگین ماجراست. اگر به شکل ۱۰ ساعت در روز و سالی ۳۵۰ روز در سال به موضوع نگاه کنیم رسیدن به تخصص زمانی حدود سه سال را دربرمیگیرد و اگر از زاویه یک دانشآموز که میخواهد به درجه استادی و مهارت بالا در کاری مثل موسیقی برسد و در کنارش درس بخواند به موضوع نگاه کنیم شاید برای ۱۰ هزار ساعت نیاز به ۱۰ سال داشته باشیم چون تعداد ساعتی که دانش آموز در روز می تواند روی کار تمرکز کند خیلی کمتر است.
مخالفان «گلدول» چه میگویند؟
مخالفان «گلدول» فقط در زمینه نظری و نقد علمی فعال نبودند. برخی از آنها حتی راهکار جایگزین هم ارائه دادند. گفتیم «گلدول» معتقد بود استعداد مهم است اما آمادهسازی و تمرین و بسترسازی هم مهم است و عوامل تصادفی دیگری هم در کار هستند. اما در نهایت برای موفقیت در یک کار به ۱۰ هزار ساعت تمرین نیاز داریم. در مقابل جاش کافمن در کتاب «۲۰ ساعت نخست» مدعی شد با ۴۵ دقیقه تمرین در روز و به مدت یکماه و با رعایت چهار اصل کلی میتوان در یک زمینه مهارت کسب کرد. خب این یکی از قانون گلدول هم عجیبتر بود. کافمن میگوید :برای کسب یک مهارت بهجای ۱۰ هزارساعت، ۲۰ ساعت کافی است مشروط به اینکه مهارت را تکهتکه کنید، یعنی اگر میخواهید نان بپزید اول خمیر درست کردن را یاد بگیرید، بعد ورز دادن و … ، بعد مهارتهای اولیه را یاد بگیرید اما در موضوعات نظری محدود نشوید و وارد گود کار عملی شوید، موانع تمرین مثل گوشی و … را بردارید و در نهایت به ۲۰ ساعت تمرین متعهد باشید.
۲۰ ساعت یا ۱۰ هزار ساعت؟
نمیشود به یک فرمول قطعی رسید که کدام روش درست است اما مهم این است با مطالعه و بررسی به الگوی مناسب برای خودمان برسیم. موفقیت میتواند برای هرکدام از ما یک تعریف و یک مسیر داشته باشد. آدمهای موفق اول موفق شدند بعد دیگران از روی موفقیت آنها فرمول و نظریه پیاده کردند. موفقها خیلی وقت روی تکنیکهای موفقیت نگذاشتند بلکه با برنامهریزی، مدیریت زمان و پافشاری به چیزی که میخواستند رسیدند. شما چه فکر میکنید؟