به راحتی فریب خوردم و گرفتار مرد شیادی شدم که خود را یکی از تاجران بین المللی معرفی میکرد. آن قدر دل باخته آن مرد عرب زبان شدم که دیگر همسر و زندگی مشترکم را رها کردم چرا که قرار بود…
زن جوان در حالی که اشک ریزان مدعی بود تهدید به اسیدپاشی شده است و راه فرار از منجلاب خود ساخته اش را ندارد در تشریح سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی کلانتری آبکوه مشهد گفت: پنج سال قبل «فرشید» به خواستگاری ام آمد. من هم که دوست داشتم زودتر ازدواج کنم بدون تفکر و تامل درباره همسر آینده ام به او پاسخ مثبت دادم و این گونه پای سفره عقد نشستم
اما خیلی زود فهمیدم که در ماجرای ازدواج عجله کرده ام چرا که همسرم جوانی بیکار بود و احساس مسئولیتی در برابر خانواده اش نداشت. با آن که همه آرزوهایم را بر باد رفته می دیدم اما مجبور بودم برای حفظ زندگی ام تلاش کنم. این در حالی بود که همسرم نمی توانست مخارج زندگی را تامین کند به همین دلیل تصمیم گرفتم در بیرون از منزل کار کنم و در یک فروشگاه لباس های زنانه مشغول کار شدم.
آرام آرام زندگی ام را سر و سامان می دادم که یک اشتباه بچه گانه با آرزوهای واهی سرنوشتم را تغییر داد به طوری که زندگی ام در آستانه نابودی قرار گرفت. ماجرا از آن جا آغاز شد که مدتی قبل روزی جوانی خوش تیپ و سبزه رو شبیه بازیگران فیلم های هندی وارد فروشگاه شد.
او با لهجه عربی صحبت میکرد اما زبان فارسی را هم به خوبی می دانست. او خود را «جابر» معرفی کرد و مدعی شد ساکن اهواز است اما به خاطر شرایط کاری اش مدام به شهرهای مختلف کشور سفر می کند. من که جذب بیان شیوا و ظاهر آراسته او شده بودم به نوعی تلاش می کردم تا او بیشتر از وضعیت کاری و زندگی اش بگوید. آن روز بعد از مدتی گفت وگو از من خداحافظی کرد ولی روز بعد به بهانه تعویض لباس دوباره به فروشگاه آمد. من که از دیدن او خوشحال شده بودم درباره زندگی اش پرسیدم او خود را جوانی مجرد معرفی کرد که یک تاجر بین المللی است و اوضاع اقتصادی خوبی دارد.
جابر می گفت بیشتر با کشورهای حاشیه خلیج فارس به ویژه کویت تجارت می کند و به دلیل آن که زبان عربی را به خوبی می داند دوستان زیادی در کشورهای عربی دارد و می تواند مرا نیز برای گشت و گذار یک ماهه به کویت ببرد.
از شنیدن این حرف ها آن قدر خوشحال شده بودم که خودم را مانند یک پرنسس ایرانی میدیدم که در حال عبور از خیابان های کویت است.
خلاصه با رد و بدل شدن یک شماره تلفن ارتباط من و جابر روز به روز بیشتر می شد و من با تعریف و تمجیدهای او از مکان های دیدنی کشورهای خارجی فقط در رویا سیر می کردم. خیلی دوست داشتم اعتماد و اطمینان جابر به من به حدی برسد که روزی با او همسفر شوم. از سوی دیگر دلباختگی من به جابر موجب شد تا رابطه من و همسرم سرد شود.
دیگر توجهی به فرشید نداشتم و از او فاصله می گرفتم. خلاصه روز به روز زندگی مشترک من و فرشید آشفته تر می شد و هیچ رابطه عاطفی بین ما نبود از سوی دیگر من گوشی تلفن همراهم را به جابر دادم و او در مقابل گوشی دیگری به من داد که با نصب یک نرم افزار همه رفتار و حرکاتم را کنترل می کرد به طوری که نمی توانستم حتی برای لحظهای گوشی را خاموش کنم. در حالی که همچنان در رویاهایم غرق بودم روزی به طور اتفاقی و از طریق یکی از دوستانم که جابر را می شناخت تازه متوجه شدم که در دام مردی شیاد افتاده ام.
او در یکی از محلات حاشیه شهر مشهد به همراه همسرش زندگی می کرد و همه دروغ هایی را که به من می گفت ساخته و پرداخته ذهنش بود. وقتی فهمیدم او از اوباش سابقه دار آن محله است که دیگر فرشید هم متوجه این رابطه زشت شده بود. خیلی تلاش کردم رابطه با او را انکار کنم ولی گوشی تلفن و محتویات داخل آن همه چیز را لو داد. حالا هم «جابر» مرا تهدید می کند که اگر به ارتباطم با او ادامه ندهم اسید به روی صورتم می پاشد. با این اشتباه مانده ام که…
شایان ذکر است، به دستور سرگرد محمدی (رئیس کلانتری آبکوه) پرونده این زن جوان در دایره مددکاری اجتماعی مورد بررسی قرار گرفت.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
شما دخترا چرا اینقد زود باورین.