اجتماعی

ابتکار پاییزی دکتر شیخ برای خدمت به مشهدی ها

کد خبر : 48984

بازخوانی فرازهایی از تاریخ شفاهی درباره دکتر مرتضی شیخ که دلایل تبدیل شدن اورا به محبوب ترین پزشک تاریخ مشهد توضیح می دهد.

صبح مشهد- آن‌قدر درباره او داستان‌های شگفت‌انگیز نقل می‌کنند که بعضی وقت‌ها آدم باورش نمی‌شود چنین کسی اصلاً وجود داشته‌است. قبول دارم که گاهی محبوبیت یک انسان، باعث می‌شود درباره‌اش روایت‌هایی را بازگو کنند که خیلی واقعی نیست؛ اما همان روایت‌ها هم، می‌شود سند و مدرکی برای روایت یک محبوبیت تمام نشدنی و ماندنی. دکتر مرتضی شیخ از آن آدم‌هایی است که محبوبیت‌شان هیچ وقت تمام نمی‌شود؛ یک آدم خاص با یک دوجین ویژگی‌های اخلاقی خاص، طوری که هر چه درباره‌اش بنویسی، باز هم مطلب کم نمی‌آوری. کاریزمای شخصیت او خیلی‌ها را به دنبال پژوهش درباره‌اش کشاند؛ نمونه‌اش جمشید قشنگ و کتابی که درباره دکتر شیخ به رشته تحریر درآورد و در آن، به اصطلاح، مو را از ماست بیرون کشید و تصویر جذاب دکتر را، مقابل دیدگان مخاطبان گذاشت. این‌که چرا قصه دکتر شیخ، با وجود افسانه‌هایی که دور و برش وجود دارد، این‌طور جاودانه شده‌است، بر می‌گردد به این‌که آدم‌هایی مثل او، یک جورهایی دست نیافتنی هستند؛ نه این‌که دیگر هیچ‌کسی نمی‌تواند مثل آن ها باشد، نه! منظورم این است که خاص بودنشان در دسترس همه نیست، یعنی همه نمی‌توانند مثل آن ها خاص باشند. این‌ها را گفتم، تا بروم سراغ دلیل پرداختن به دکتر شیخ.

پزشکی با اطلاعات هواشناسی!

معلمی داشتیم در دوره راهنمایی (حالا می‌گویند دوره اول متوسطه!) به نام آقای «فرمانبر»؛ دبیر زبان انگلیسی ما بود و از آن آدم‌های دوست داشتنی. عادت داشت همیشه در کلاس، برای جلوگیری از خستگی بچه‌ها، خاطره تعریف کند. آقای فرمانبر، از آن مشهدی‌های اصیل بود. یادم هست یک بار، وقتی همه کلاس به نوعی درگیر سرماخوردگی پاییزی شده‌بودند، حدوداً اواسط مهر، شروع کرد برایمان از خاطرات نوجوانی‌اش حرف زدن و تشریح کردن وضعیت درمان بیماری‌های شایع پاییزی در آن دوران. آقای فرمانبر می‌گفت: پزشک باید قدرت پیش‌بینی وضعیت هوا را هم داشته ‌باشد؛ باید بتواند پیش‌بینی کند که در این وضعیت آب و هوایی، چه امراضی بیشتر شایع است تا بعد بتواند کار مردم را زودتر راه بیندازد! خب، برای همه ما حرف عجیبی بود؛ آخر پزشک را چه به هواشناسی؟! اما آقای فرمانبر برای این ادعایش، یک شاهد غیر قابل انکار داشت؛ دکتر مرتضی شیخ. آقا معلم می‌گفت: همین دکتر شیخ خودمان، فصل پاییز که می‌شد، می‌دانست در هوای مشهد خیلی‌ها به سرماخوردگی و گریپ مبتلا می‌شوند؛ برای همین، تعدادی نسخه مخصوص این بیماری را می‌نوشت و می‌گذاشت داخل کشوی میزش. هر مریضی که وارد می‌شد و علایم گریپ یا سرماخوردگی داشت، بلافاصله یکی از نسخه‌ها را می‌داد به دست بیمار. او هم داروها را مصرف می‌کرد، خوب می‌شد و حیران می‌ماند که چطور وقتی هنوز وارد مطب دکتر شیخ نشده، او نسخه‌اش را نوشته‌است! بعدها از مرحوم پدرم نیز، شنیدم که دکتر شیخ به این روش عمل می‌کرد. حالا چهل و ششمین پاییزِ بعد از دکتر شیخ آغاز شده‌است و هنوز هم مردم مشهد، نام نیک او را در خاطر دارند؛ حتی افرادی مثل من که فرصت دیدن او را پیدا نکرده‌اند.

یک مددکار اجتماعی واقعی

روایت آگاهی‌ها و مهارت‌های دکتر شیخ در عرصه‌های مختلف، برای بهبود کیفیت درمان و کمتر کردن هزینه‌های آن، از آن قصه‌های خواندنی و پر فراز و نشیب است. او به واقع یک مددکار اجتماعی زبردست بود. سبزی‌فروش نزدیک یکی از مطب‌هایش، نقل می‌کرد که دکتر هر روز می‌آمد و قیمت سبزیجات را می‌پرسید، اما خرید نمی‌کرد. یک روز بالاخره سبزی‌فروش کلافه شد و با پرخاش از او پرسید: «تو که نِمِخِی بِخِری، بِرِ چی مُپُرسی؟!» دکتر هم خیلی آرام جواب داده‌بود: باید قیمت سبزی‌ها را بدانم تا ارزان‌ترین آن ها را برای بیمارانم تجویز کنم. او حواسش به همه چیز بود، حتی به دقایق آخر عمر انسان‌ها و این‌که باید در آرامش این دنیا را ترک کنند. جایی خواندم که یک‌بار او را بر بالین پیرزنی حاضر کرده‌بودند که نفس‌های آخر را می‌کشید. دکتر شیخ به پسرِ آن بیمار، بیرون خانه، گفت که مادرش تا صبح دوام نمی‌آورد، اما او باید برود و نسخه‌ای را که برایش نوشته‌است بگیرد و از شربت تقویتی به مادرش بخوراند تا او این شب را با آرامش به صبح برساند و نفهمد که جوابش کرده‌اند. فردا بعد از درگذشت مادر، می‌تواند بقیه داروها را برگرداند به داروخانه تا زیاد ضرر نکند.

مریض برایش صندوق پول نبود

دکتر شیخ، مریض‌هایش را به شکل صندوق پول نمی‌دید؛ در دردها و نداری‌ها، همراه آن‌ها بود. فکرش را بکنید، شش مطب در نقاط مختلف شهر داشت که از شش صبح تا ۱۲ شب، پذیرای بیماران مختلف بود و تازه، برای بقیه ساعات هم، چراغی را در ورودی خانه‌اش روشن می‌گذاشت تا مردم از حضور او در خانه مطلع شوند و در مواقع اضطراری به سراغش بروند. تأمین هزینه دارو برای بیماران بی‌بضاعت، جزئی از برنامه‌های همیشگی دکتر شیخ بود. حتی گاهی اوقات، کار به تهیه محل اقامت برای بیماران روستایی هم می‌رسید؛ مانند زمانی که تصمیم گرفت آن دختر کوچک روستایی و برادرش را که مادرشان، با هزار امید و آرزو، آن ها را از نزدیکی‌های قوچان به مشهد آورده‌بود، درمان کند؛ بیمارانی که آه نداشتند با ناله سودا کنند. دکتر شیخ که رنج مادر را دید، نه فقط هزینه درمان را برعهده گرفت، بلکه برای آن ها محل اقامت تهیه کرد و ۴۰ روز کرایه اتاق را پرداخت تا حال بچه‌ها خوب شود. همیشه به دنبال راهی می‌گشت که تا حد ممکن، فشار هزینه‌ها از روی دوش بیمار برداشته ‌شود. برای درمان بیماران، روز و شب نمی‌شناخت، حتی وقتی در بستر بیماری افتاد هم، بیماران را ویزیت می‌کرد و به سلامتی خودش نمی‌اندیشید. همین فداکاری‌ها، دکتر شیخ را محبوب کرد؛ آن‌قدر که وقتی بیمار شد، برای سلامتی‌اش مجلس دعا برگزار کردند و هنگامی که درگذشت، همه در سوگ او گریستند. راستی که زنده‌یاد علی‌اصغر میرخدیوی، شاعر خراسانی که اشعارش با لهجه شیرین مشهدی شهره است و محبوب، چه زیبا درباره دکتر مرتضی شیخ سرود که «میونِ دُکتُرا تَک بود و تَک بود / مرتّب کارِ او خیر و کمک بود / هَمَش با خِنده و با مِهرِبونی / هَمَش با شُوخیای سر زِبونی / به ناخوش‌ها مِداد اُمّیدواری / مُگُفت با خِنده تو دردی نداری! / دِواها شارْ مِداد مَجّانی و مُفت / همیشه با محبّت کار او جفت / دعای جملگی او رِ نثاره / الهی نور از قبرش بباره».

برچسب ها
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

هفده − یازده =

دکمه بازگشت به بالا
بستن