«رابطه عاشقانه من و او با پیامکها و تماسهای نیمه شب آغاز شد، اما متاسفانه خیلی زود این عشق واهی به دیدارها در خلوتگاهها کشید به طوری که دیگر درس و مدرسه را فراموش کردم و تنها رسیدن به پیمان بزرگترین آرزویم شد. زمانی به خود آمدم که علایم بارداری مرا به مرکز درمانی کشاند. وقتی نتیجه آزمایش را دیدم دنیا روی سرم خراب شد.
به گزارش صبح مشهد به نقل از خبرهای فوری همسرم را مجبور کرده بودم که دوربینهای مداربسته پیشرفتهای را در چند نقطه از فروشگاهش نصب کند تا من بتوانم از خانه و با استفاده از گوشی تلفن همراه رفت و آمدها و معاشرت هایش را کنترل کنم، اما او همچنان کار خودش را میکرد چرا که آشنایی من و او نیز از یک ماجرای خیابانی آغاز شد و … زن ۲۳ سالهای که تصاویر زیادی را از دوربینهای مداربسته در گوشی تلفن همراهش ذخیره کرده بود، در حالی وارد اتاق مددکاری کلانتری شد که فریاد میزد دیگر حتی به آینده فرزندم نیز فکر نمیکنم و به چیزی جز طلاق نمیاندیشم.
این زن جوان که به اتهام خیانت از همسرش شاکی شده بود پس از آن که با سخنان مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری سپاد مشهد آرامش خود را بازیافت، سرگذشت تلخ خودش را نتیجه یک دوستی خیابانی دانست و گفت: فرزند بزرگ یک خانواده پنج نفره بودم و زندگی متوسطی داشتیم.
با وجود این پدرم هیچ گاه نمیگذاشت که فرزندانش کمبودی را در زندگی احساس کنند. من هم که اولین فرزند آنها بودم احترام ویژهای نزد خانواده ام داشتم تا این که روزی سرنوشتم به یک دوستی خیابانی گره خورد.
آن روزها ۱۷ سال بیشتر نداشتم و به تازگی در مقطع پیش دانشگاهی ثبت نام کرده بودم تا به آرزوهای تحصیل در دانشگاه و طی مدارج علمی بالاتر جامه عمل بپوشانم، اما یک روز هنگام رفتن به مدرسه شماره تلفن جوانی را یادداشت کردم که از چند روز قبل با لبخندهای عاشقانه اش مرا تحت تاثیر قرار داده بود.
کاش پدرم به بهانه جوییها و رفتارهای زشت من برای خرید گوشی توجهی نمیکرد، اما در آن سن و سال همین گوشی تلفن بلای جانم شد و به راحتی با «پیمان» تماس گرفتم. این گونه بود که رابطه عاشقانه من و او با پیامکها و تماسهای نیمه شب آغاز شد، اما متاسفانه خیلی زود این عشق واهی به دیدارها در خلوتگاهها کشید به طوری که دیگر درس و مدرسه را فراموش کردم و تنها رسیدن به پیمان بزرگترین آرزویم شد. زمانی به خود آمدم که علایم بارداری مرا به مرکز درمانی کشاند. وقتی نتیجه آزمایش را دیدم دنیا روی سرم خراب شد.
ساعتها در خیابان گریه کردم در حالی که تنها امیدم پیمان بود، اما او وقتی ماجرا را شنید دیگر با من تماس نگرفت.
او قصد نداشت با من ازدواج کند و من تنها بازیچهای برای هوسرانیهای او شده بودم.
مدتی موضوع را از خانواده ام پنهان کردم، ولی هر روزی که میگذشت به آبروریزی نزدیکتر میشدم تا این که به ناچار و گریه کنان ماجرای بارداری ام را برای مادرم بازگو کردم.
این گونه بود که با شکایت خانواده ام و صدور رای دادگاه پس از انجام آزمایشهای ژنتیکی، بالاخره من و پیمان ازدواج کردیم، ولی این زندگی مشترک هیچ فایدهای نداشت چرا که همسرم مدام مرا تحقیر میکرد که با یک دختر خیابانی ازدواج کرده است و همواره به دنبال اغفال زنان و دختران دیگر بود.
در این شرایط فرزندم به دنیا آمد، ولی همسرم فقط به مصرف مواد مخدر و مشروبات الکلی و ارتباط با زنان خیابانی میاندیشید.
او هیچ علاقهای به من نداشت و زندگی ما کاملا سرد و بی روح بود تا این که روزی فیلمی از خیانت هایش را در گوشی همراهش پیدا کردم و تصمیم به جدایی گرفتم، ولی طولی نکشید که با وساطت بزرگ ترها با این شرط که دوربینهای مداربسته پیشرفتهای را در مغازهاش نصب کند دوباره به خانه ام بازگشتم.
روزی هنگامی که از طریق گوشی تلفن همراه مغازه همسرم را کنترل میکردم، زنی را دیدم که بعد از گفتگو با پیمان به پشت مغازه رفت من هم سریع خودروی دربستی گرفتم و خودم را به فروشگاه رساندم، اما همسرم دوربینها را خاموش کرد که دیگر ظن من به یقین تبدیل شد.
آن جا با آن زن و همسرم درگیر شدم، ولی دیگر به چیزی جز طلاق فکر نمیکنم. حتی آینده فرزندم برایم مهم نیست و … شایان ذکر است به دستور سرگرد عباس زمینی (رئیس کلانتری سپاد) این زوج جوان به مرکز مشاوره پلیس معرفی شدند.
دیگه برخی دخترا باشن که به حرف پدارنشون گوش ندن