اخبار مهم

قتل زن و شوهر جوان به بدترین شکل در بلوار شاهنامه مشهد

کد خبر : 29588

مادری میان‌سال که ٢٠ روز پیش در یک جنایت باورناپذیر دختر جوان و دامادش را از دست داد در حالی به دادسرای عمومی و انقلاب مشهد مراجعه کرد که از قصاص قاتل پارۀ جگرش گذشت.
به گزارش صبح مشهد به نقل از رکنا سوم مهرماه سال گذشته گزارش یک جنایت Crime سنگ‌دلانه در بولوار شاهنامه عوامل انتظامی و تیم جنایی را به محل این جنایت که در انتهای بولوار شاهنامه بود کشاند. با حضور قاضی Judge میرزایی و کارآگاهان جنایی در محل، بررسی‌ها نشان از یک جنایت دل‌خراش داشت و قاتل The Murderer یا قاتلان در یک جنایت وحشیانه با ضربات چاقو و چوب به سر و پیکر یک زوج جوان که در خواب بودند حمام خون به راه انداخته بود و این زوج را به بدترین شکل ممکن کشته بودند.
برادر این خانم کشته‌‌شده اولین فردی بود که با اجساد مواجه می‌شود و در ادامۀ بررسی‌های قضایی آخرین فردی بود که مورد ظن بازپرس جنایی قرار گرفت اما در اولین بازجویی‌ها این جنایت را که ریشه در اختلافاتی قدیمی داشت برعهده گرفت و بدین شکل بود که این جنایت رنگ و بوی خانوادگی به خود گرفت.

حالا ٢٠روز از این جنایت می‌گذرد و سعید به اتهام قتل Murder خواهر و دامادشان در زندان Prison به سر می‌برد و مادر این خانواده که سال‌ها پیش از همسرش جدا شده و با دو جگرگوشه‌اش زندگی می‌کرده است ٢٠‌روز است که به‌تنهایی زندگی جدیدش که خالی از عناصر حیاتی شده را مزه مزه می‌کند و دو دختر دیگرش هم پس از انجام خاک‌سپاری و دیگر مراسم مرسوم به سر خانه و زندگی خود می‌روند و مادری می‌ماند و یک خانه پر از خاطراتی که فراموشی آن‌ها شاید سال‌ها زمان بخواهد.

این مادر میان‌سال که حتی در مخیله‌اش هم چنین روزگاری را پیش‌بینی نمی‌کرده است برای پیگیری پرونده پسرش به شعبۀ ٢١١ دادسرای عمومی و انقلاب مشهد آمد و، ضمن اعلام گذشت از خون دخترش به عنوان ولی دم، به قاضی میرزایی اعلام کرد که از خون دخترش می‌گذرد تا پسرش آزاد شود و پای برگه‌ای که این گفته‌هایش در آن ثبت شده بود را با انگشتی لرزان سیاه کرد.

من زرنگ هستم ولی نفهمیدم

با اتمام جلسۀ این مادر زجر کشیده در دادسرا، به سراغ او و دیگر همراهش که از اقوام همسر سابقش است و برای همراهی و راهنمایی او به دادسرا آمده است می‌روم .و گپ و گفتی با او انجام می‌دهم و در میان هق‌هق مظلومانه این مادر به بیست روز قبل و حتی سال‌ها قبل‌تر باز می‌گردیم تا مشخص شود که چرایی این جنایت شوم مشخص شود.

چند وقت بود که داماد و دخترت به خانه برگشته بودند؟

دختر و دامادم هنوز یک سال نشده بود که در سبزوار با هم ازدواج کرده بودند و ٢٠ روز قبل از این اتفاق به خانۀ ما آمده بودند.

شما هم با دخترتان مشکل داشتید؟

مشکل که نه، ولی هم ما و هم خانوادۀ دامادم با این ازدواج مخالف بودیم، اما آن‌ها همدیگر را می‌خواستند، آن هم چه خواستنی!

یعنی آن‌ها با هم مشکل داشتند؟

دخترم در این مدت یکی دو بار به خاطر رفتار همسرش که دست بزن داشت از او قهر کرده بود و اصلا این ازدواج از اول اشتباه بود. البته تا حالا من خودم با کارگری و رنج زیاد چندین میلیون تومان به دخترم داده بودم اما او هیچگاه مشکلاتش حل نشده بود.

روزی که این حادثه Incident رخ داد چه شد؟ شما کجا بودید؟

من کارگری می‌کنم. آن روز هم سر کار بودم که داماد بزرگم بهم زنگ زد که «بیا، حال دخترت بهم خورده.». گفتم: «او که صبح سالم بود.» که گفت: «خودت را برسان. بعد صحبت می‌کنیم.». و من به خانه برگشتم.».

صبح ساعت چند از خانه خارج شدید و با آن‌ها هم خداحافظی کردی؟

من هر روز ساعت ۶:٣٠ صبح از خانه بیرون می‌زنم و سر کار می‌روم. آن روز هم من در اتاق خوابیده بودم که برای نماز بیدار شدم. هنوز هوا تاریک بود، اول دخترم بلند شد و رفت دستشویی و بعد هم دامادم رفت دستشویی اما سعید همچنان خواب بود و تا وقتی که می خواستم از منزل خارج شوم همه‌شان در هال و پذیرایی خوابیده بودند. من با هیچ‌کدامشان صحبت نکردم.

ساعت چند به شما خبر دادند؟

ساعت ٧:٣٠ بود که خبردار شدم اما نگفتند که چه شده تا اینکه خودم به خانه برگشتم.

سعید در این مدت رفتارش چطور بود؟

سعید همان سعید همیشگی بود و هیچ اثری که نشان بدهد می‌خواهد چنین کاری را انجام دهد از خود نشان نداد.

خب، شاید شما متوجه نشده باشید.

نه، من آدم زرنگی هستم. اگر کوچک‌ترین تغییری می‌کرد یا می‌خواست کاری بکند حتماً می‌فهمیدم.

پس چرا این کار را کرد؟

نمی‌دانم، هیچ بقالی نمی‌گوید دوغ ما ترش است ولی شما بروید از همسایه‌ها و آشنایان بپرسید، سعید پسری نبود که بخواهد چنین کاری را انجام دهد، او خیلی آرام بود. من هیچ چیزی در این مدت از او ندیدم وگرنه حتما متوجه می‌شدم.

بعد از این حادثه در همان خانه زندگی می‌کنی؟

نه، دیگر نمی‌توانستم در آن خانه زندگی کنم. خانه‌ام را تغییر داده‌ام و حالا در ابتدای بولوار شاهنامه زندگی می‌کنم و بعد از آن حادثه اصلا به آن خانه نرفته‌ام و در خانه را هم ماموران پلمب کرده‌اند.

چرا از خون دخترت گذشتی؟

من همین یک پسر را دارم و نمی‌توانم یک داغ دیگر را تحمل کنم.

پدرش چطور؟ او هم ولی دم محسوب می‌شود. او هم راضی است؟

او را نمی‌دانم، باید از خودش بپرسید.

برچسب ها
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

نوزده − شانزده =

دکمه بازگشت به بالا
بستن