زندگی

چرایی فرار از خلوت با خود

کد خبر : 56141

بسیاری از آدم‌ها نمی‌توانند با خودشان تنها بمانند و یکی از دلایل نداشتن تحمل تنهایی خودمان، نجواهای درونی است

نویسنده: دکتر پرستو امیری | ‌ متخصص روان‌شناسی سلامت

آخرین تنهایی‌تان را به‌یاد بیاورید

صبح مشهد- آخرین باری را که با خودتان تنها بودید و سرتان گرم انجام کار خاصی نبود به‌خاطر بیاورید. در ذهن‌تان چه می‌گذشت؟ به خودتان چه می‌گفتید؟ چقدر این صداهای درونی شما منفی و ناخوشایند است؟ به صدا، لحن، کلمات و جملاتی که به خودتان گفتید خوب فکر کنید. تمام این‌ها چقدر برای شما آشناست؟ این لحن، این جملات، شما را یاد چه کسی می‌اندازند؟ درواقع گاهی به نظر می‌رسد، افکاری که در ذهن ما وجود دارد، متعلق به ما نیست و زمزمه‌هایی است از گذشته که رهایمان نمی‌کند. این صدا دایم ما را در شرایط ناخوشایندی قرار می‌دهد و برای این‌که بتوانیم خود را از شر آن خلاص کنیم تلاش زیادی انجام می‌دهیم اما او باز هم حضور دارد.

چرا نجواهای درونی‌مان سرزنشگر است؟

در واقع زمانی که این نجواهای درونی را دنبال کنیم، اغلب ما به والدین(یا سایر مراقبین اولیه‌مان) می‌رسیم. ما آن گونه با خودمان رفتار می‌کنیم، که آن‌ها با ما رفتار کرده‌اند. اگر با ما به شفقت و پذیرش و تحسین رفتار کرده باشند، ما هم با خودمان مهربان خواهیم کرد. اگر با ما به سرزنش و توقع و انتقاد رفتار کرده باشند، ما هم برای خودمان والد سرزنشگر و متوقعی خواهیم شد. ما این گفت‌وگوهای درونی سرزنشگر، منتقد و متوقع را با خودمان تکرار می‌کنیم زیرا:

* این تنها روشی است که یاد گرفته‌ایم و راه دیگری بلد نیستیم.

گمان می‌کنیم این درست‌ترین راه برای تنظیم رفتارها و جلوگیری از خطاهاست.

* گمان می‌کنیم اگر خودمان را سرزنش نکنیم به کم بودن رضایت خواهیم داد.

* گمان می‌کنیم با سرزنش خودمان، در خودمان انگیزه ایجاد می‌کنیم.

* گمان می‌کنیم با توقعات سطح بالا از خودمان، موجبات رشد و پیشرفت خودمان را فراهم می‌کنیم.

* خودمان را بی ارزش و مستحق بدرفتاری می‌دانیم.

حاصل این گفت‌وگوهای درونی منتقد اما در عمل حاصل این گفت‌وگوهای درونی منتقد و متوقع چیست؟ ما مدام در جنگ درونی با خودمان هستم. در نتیجه توان و انرژی مان را از دست می‌دهیم و احساس خستگی و فرسودگی می‌کنیم. انگیزه‌مان را از دست می‌دهیم و دست و دل‌مان به انجام کارها نمی‌رود. به خودمان اعتماد نداریم و مدام نسبت به افکار، احساسات و رفتارهای خودمان در تردید هستیم. بیش از حد فکر می‌کنیم و ذهن مان همیشه شلوغ است. گرفتار افسردگی و اضطراب می‌شویم. رفتارهای خودتخریبی انجام می‌دهیم.

ما اغلب به بازی ایمن می‌پردازیم و ترجیح می‌دهیم به جای خطر شکست، تلاش نکنیم. از ترس خطا و شکست هیچ کاری نمی‌کنیم. مدام عذرخواهی می‌کنیم گویی در هر حالتی مقصر ماییم! این الگو، به دیگران و روابط‌مان هم آسیب می‌زند. در روابط خودمان را ارزشمند و دوست داشتنی نمی‌دانیم. احساس ناکافی بودن و بد بودن داریم. خودمان را در معرض سوءاستفاده قرار می‌دهیم و نسبت به دیگران احساس خشم و کدورت را در ما شکل می‌گیرد.

برای نجات خودمان چه کنیم؟

برای رهایی از اثر مخرب این نجواهای درونی چه کار می‌توانیم بکنیم؟ پیش از هر چیزی ما باید در لحظه به نجواهای درونی‌مان آگاه باشیم. برای یک هفته هرزمان با خودتان گفت‌وگوی درونی داشتید، به صدای گفت‌وگو، لحن، کلمات و جملات و اثرات احساسی که بر شما می‌گذارد توجه کنید. سعی کنید چند تا از این گفت‌وگوهای درونی را یادداشت کنید. بعد به عنوان یک شخص سوم نوشته‌های‌تان را بازبینی کنید. کجاها به نظرتان دچار خطای فکری شده‌اید؟ کجاها با خودتان با بی‌رحمی ‌حرف زده‌اید؟ فرض کنید همان حرف‌ها را می‌خواهید به یک دوست بسیار عزیز بگویید. چطور آن را تغییر می‌دهید؟ برای یک هفته بعد تلاش کنید. هربار همان‌طور با خودتان حرف بزنید که با عزیزترین افراد زندگی‌تان حرف می‌زنید.

در نهایت ما می‌خواهیم با ساختن یک من بزرگ‌سال سالم، آن‌چه در کودکی و نوجوانی از دست داده‌ایم را جبران و اصلاح کنیم. من بزرگ‌سال سالم، ذهن آگاه است، لحنش سرزنشگر، متوقع یا تنبیه‌گر نیست. درد ما را به رسمیت می‌شمارد، با ما و دیگران با شفقت رفتار می‌کند، مستقل و مسئول است، بالغ و واقع‌بین است، توانمند و خودشکوفاست، انعطاف‌پذیر است و به‌جای انتقاد و بهانه‌جویی، خلاق است و حل ‌مسئله می‌کند.

برچسب ها
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

16 − یازده =

دکمه بازگشت به بالا
بستن