اخبار مهم

ماجرا تجاوز هوس آلود به دختر مشهدی/مرد خوشتیپ به سمت من حمله ور شد و روسری ام را چنگ زد

کد خبر : 33207

از روزی که به خاطر لجبازی با سارا، با گیلدا دوست شدم خیلی زود حرکات و رفتار و نوع پوشش او را تقلید کردم. سارا در ھمسایگی ما زندگی میکرد و دختری محجبه، با وقار و خوش اخلاق بود از حدود ۲ سال قبل که با او دوست شده بودم حتی در نمازھای جماعت مدرسه ھم شرکت میکردم. …

به گزارش صبح مشهد به نقل از خراسان آن روز قرار بود سارا دفتر ریاضی اش را به من بدھد تا من برخی سوالات امتحانی را پاکنویس کنم، ولی او عنوان کرد که فراموش کرده است دفترش را بیاورد به ھمین دلیل با حالت قھر از او جدا شدم و نزد گیلدا رفتم و حتی به معذرت خواھی او توجھی نکردم و دیگر دفترش را ھم نگرفتم.

این در حالی بود که سارا تلاش میکرد از ارتباط نزدیک من و گیلدا جلوگیری کند چرا که گیلدا با پوششی نه چندان مناسب در معابر ظاھر میشد. او اعتقادات مذھبی ضعیفی داشت و با رفتار و حرکات نامناسب و ھمچنین خندهھای بلند سعی میکرد توجه رھگذران را در خیابان جلب کند ولی من به خاطر لجبازی با سارا ھر روز بیشتر به او نزدیک میشدم به طوری که پس از پایان امتحانات خرداد دیگر رفتار، حرکات و نوع پوشش او را تقلید میکردم. سال تحصیلی که تمام شد من و گیلدا در کلاس کنکور ثبت نام کردیم.

سعی میکردم با جدیت درس بخوانم تا در یکی از رشتهھای خوب در دانشگاه قبول شوم به ھمین خاطر در ساعات بیکاری با گیلدا
به کتابخانه نزدیک منزلمان میرفتیم. در یکی از ھمین روزھا وقتی در حال رفتن به کتابخانه بودیم احساس کردم کسی ما را تعقیب میکند ھر بار که گیلدا پشت سرش را نگاه میکرد او را از این کار منع میکردم و از خندهھای بلند او خجالت میکشیدم. این ماجرا ادامه داشت تا این که روزی مجبور شدم به تنھایی به کتابخانه بروم چرا که گیلدا به شھرستان رفته بود.

آن روز ھم مانند ھمیشه نگاهھای سنگین فردی را پشت سرم احساس کردم و به خاطر کنجکاوی پشت سرم را نگاه کردم جوانی خوش تیپ و شیک پوش، در برابر نگاھم لبخندی زد و نامم را صدا کرد آن روز ھمه فکرم به آن جوان متمرکز شده بود روز بعد باز ھم تعقیبم کرد و شماره تلفنش را به من داد این گونه بود که با اولین تماس، عاشق احسان شدم تا این که روزی در پارک قرار گذاشتیم و او با بیان این که قصد ازدواج با مرا دارد از من خواست به خانه آنھا بروم تا مادرش عروس آینده اش را ببیند.

من که حرفھای او را باور کرده بودم روز بعد به بھانه رفتن به کتابخانه، به ھمراه او به منزلی رفتیم که دالانی تنگ و تاریک داشت من که دیگر ترس وجودم را فرا گرفته بود و از نگاه کردن به چشمھای ھوس آلود احسان نگران شده بودم به بھانهای قصد بازگشت کردم که ناگھان او به سمت من حمله ور شد و روسری ام را چنگ زد، اما من، با رھا کردن روسری از چنگ او گریختم و خودم را به
کلانتری بانوان رساندم دختر ۱۷ ساله به مشاور کلانتری بانوان مشھد گفت: اگر از سارا جدانمیشدم ھیچ گاه چنین ساده لوحانه در دام یک شیاد گرفتار نمیشدم و …
ماجرای واقعی با ھمکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی، اما من، با رھا کردن روسری از چنگ او گریختم و خودم را به کلانتری بانوان رساندم دختر ۱۷ ساله به مشاور کلانتری بانوان مشھد گفت: اگر از سارا جدا نمیشدم ھیچ گاه چنین ساده لوحانه در دام یک شیاد گرفتار نمیشدم و …

ماجرای واقعی با ھمکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی

برچسب ها
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

چهار × 3 =

دکمه بازگشت به بالا
بستن