از روزی که فرزندم را سقط کردم دچار عذاب وجدان شده ام. عذاب سختی که رهایم نمی کند اما آن زمان از آبروریزی می ترسیدم و می دانستم خانواده ام ماجرای گم شدن مرا به پلیس اطلاع داده اند و اگر دستگیر می شدم نمی دانستم…
به گزارش صبح مشهد به نقل از رکنا زن ۲۰ ساله ای که به اتهام فرار از منزل دستگیر شده بود در حالی که عنوان می کرد نمی دانم کدام یک از اشتباهات من یا خانواده ام ریشه بدبختی هایم در زندگی است، گفت: پدرم فردی معتاد و بی مسئولیت بود که هیچ تعهدی را نسبت به خانواده اش احساس نمی کرد او حتی نمی دانست من کلاس چندم هستم و یا اصلا به مدرسه می روم یا نه! کلاس اول راهنمایی بودم که به خاطر ضعف در تحصیل دیگر به مدرسه نرفتم اما پدرم هیچ وقت از من نپرسید که چرا هر روز در خانه هستم او فکر می کرد مانند تابستان حالا هم مدرسه تعطیل شده است. او تمام اوقاتش را با دوستان معتادش سپری می کرد تا این که روزی از من خواست با جوان ۲۶ ساله ای که به منزلمان رفت و آمد داشت ازدواج کنم. رحیم دایم الخمر بود و حشیش نیز مصرف می کرد. آن زمان ۱۴ سال بیشتر نداشتم و نمی توانستم با این ازدواج مخالفت کنم فقط وقتی رفتارهای عجیب رحیم را پس از مصرف مشروب می دیدم خیلی می ترسیدم اما جرات بازگو کردن این موضوع را نداشتم.
۲ سال پس از ازدواج و در حالی که صاحب دختری شده بودم فهمیدم همسرم پس از مصرف حشیش دچار بدبینی های شدیدی می شود و به همین خاطر مرا به باد کتک می گرفت زندگی من و رحیم ۳ سال بیشتر طول نکشید و به ناچار از او جدا شدم چرا که او به خاطر سوء ظن هایش مدام مرا زیر نظر داشت و حتی هنگام بیرون رفتن از خانه در اتاق را به رویم قفل می کرد این گونه بود که حضانت فرزندم را هم به عهده گرفتم و به خانه پدرم بازگشتم اما وضعیت زندگی ام بدتر از گذشته شد چرا که پدرم «طلاق» را مایه آبروریزی و موجب خدشه دار شدن حیثیت خانوادگی اش می دانست به همین خاطر قصد داشت مرا به عقد مرد ۴۰ ساله ای درآورد که به قول خودش ثروتمند بود. اما این بار در حالی در برابر خواسته پدرم مقاومت کردم که با مرد ۲۵ ساله ای آشنا شده بودم. عباس اگرچه متاهل بود اما وانمود می کرد مرا دوست دارد و اگر با او ازدواج کنم خوشبخت خواهم شد. من هم که برای ازدواج با مرد ۴۰ ساله از سوی پدرم تحت فشار قرار گرفته بودم از خانه فرار کردم و به طور پنهانی به عقد عباس درآمدم در حالی که پس از گذشت ۳ ماه زندگی با عباس باردار شده بودم اما او حاضر نشد مرا به عقد رسمی خود دربیاورد بدین ترتیب با پیشنهاد او و به دلیل ترس از آبروریزی فرزندم را سقط کردم بعد از آن هم فهمیدم که عباس به همراه همسرش به شهر دیگری نقل مکان کرده است و من در حالی که حیران و سرگردان مانده بودم توسط پلیس دستگیر شدم و …