اجتماعی

چند و چون ؟ 

کد خبر : 61422

غلامرضا تدینی راد

باورمان می شود ؟

چشم هم زدنی بود انگار این روزها و ماه ها و سال های عمرمان از لحظه تولد تا کنون.

روزی که پدرم آسمان پرکشید گفتم من و تحمل این مصیبت چه گونه می گذرد؟

دوستان گفتند : خاک سرد است، هیچ کس نمی دانست خاک، دامن گیر است.

از آن پس بهترین جا و لذت بخش ترین کار برایم زیارت آرامگاهش شد، غافل از آن که دیر یا زود من هم آرامگاهی در سکوت و فرای فریاد و غوغای پوشالی این دنیای فانی خواهم داشت.

چشم هم زدیم هفتم و چهلم و اولین سالگرد رحلت پدرم گذشت.

یکم شهریور امسال که برمزارش چه غریبانه گردهم آمدیم، یادبود سومین سالگردش بود ، به همین زودی … .

عید ۱۴۰۲ جشن گرفتیم و لحظه ی سال تحویل چه دعاهای قشنگی که خواندیم.

چشم هم نزده چه عزیزانی که از دست دادیم و باز مهیای نوروز و بهاری دیگر می شویم.

باز یک سال گذشت و نمی دانیم ما باز پرواز عمرمان بوده ایم یا نه ؟

ما بزرگتر شدیم یا شماره سال های عمرمان ؟

خدا کند ما بزرگ تر شده باشیم، توکل و اعتمادمان به خدا بیشتر شده باشد.

خدا کند …

راستی چه ساده رنگ موهای مان سفید و روشنی و تازگی پوست صورت مان چین چروک شد.

خدا کند دل مان سفید و روشن باشد .

چین چروک کینه و حسد و بخل و غرور، صورت دل مان را ، پیر نکند.

قدر لحظه ها را بدانیم

قدر لحظه ها را بدانیم

شناسنامه عمر و لحظه لحظه زندگی المثنی ندارد.

برچسب ها
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

پانزده + 6 =

دکمه بازگشت به بالا
بستن