اخبار مهم

سرگذشت تلخ دختر ۱۷ ساله که اسیر عشق خیابانی شد/جمشید در هتلی در مشهد از من سواستفاده کرد

کد خبر : 31867

سرگذشت تلخ دختر ۱۷ ساله که اسیر عشق خیابانی شد

به گزارش صبح مشهد به نقل از خراسان، ان روز طبق معمول از راه مدرسه به خانه می آمدم که جمشید سر راهم قرار گرفت و شماره ای به من داد.
از آن شب به بعد من و جمشید هرشب با هم چت می کردیم تا اینکه او مرا به هتلی در مشهد دعوت کرد که همدیگر را ملاقات کنیم.

جمشید بعد از اینکه پا به هتل گذاشتم و بعد از صرف ناهار انگشتر زیبایی را به من هدیه داد. سپس مرا به اتاقش برد تا به قول خودش سورپرایزم کند، اما در آن جا اتفاقی افتاد که آینده ام را به تباهی کشاند. جمشید از اعتماد من به خودش سوء استفاده کرد و …
من هم با گذشت سه ماه از این ماجرای تلخ و ترس از آبروریزی چیزی به خانواده ام نگفتم، اما رفتار و گفتارم به شدت تغییر کرده بود تا این که مادرم با کنکاش‌های زیاد متوجه شد مورد سوء استفاده قرار گرفته ام. این بود که با شکایت خانواده ام حکم جلب جمشید صادر شد، اما خانواده اش که نگران زندانی شدن فرزندشان بودند از مادرم خواستند تا از شکایت صرف نظر کند و من و جمشید ازدواج کنیم. از سوی دیگر مادرم که می‌دانست با این آبروریزی دیگر هیچ پسر جوانی حاضر به ازدواج با من نیست پیشنهاد آن‌ها را پذیرفت و به این ترتیب من و جمشید با یکدیگر ازدواج کردیم. با آن که یک ماه بیشتر از مراسم بی سروصدای عقدکنان نمی‌گذرد جمشید مرا به خانه مجردی برده که به تازگی در مشهد اجاره کرده است، اما حرف‌های او آواری بود که بر سرم ریخت. جمشید با توهین و فحاشی مرا دختری هرزه و بدکاره خواند که مجبور به ازدواج با من شده است.

او فریاد می‌زد همان طور که پنهانی با من رابطه داشتی، با دیگران هم ارتباط برقرار می‌کنی. جمشید می‌گفت: هیچ وقت نمی‌تواند به من اعتماد کند! او در حالی که مرا زیر مشت و لگد گرفته بود تا به قول خودش از زندگی با او بیزار شوم تیغی را مقابلم انداخت و گفت: کاری می‌کنم که روزی مجبور شوی با همین تیغ خودکشی کنی! من هم که از حرف‌های او به شدت عصبانی شده بودم با یک تصمیم احمقانه ناگهان با همان تیغ رگ دستم را زدم و … زمانی به هوش آمدم که همسایگان مرا به بیمارستان رسانده بودند و مادرم بالای سرم گریه می‌کرد، اما همسرم که درون محوطه بیمارستان بود باز هم مرا زنی هرزه می‌خواند و … حالا هم اگرچه پشیمانی از یک عشق خیابانی سودی ندارد، اما می‌خواهم دیگر دختران از سرگذشت من عبرت بگیرند. شایان ذکر است به دستور سروان مسلم مختاری فر (سرپرست کلانتری پنجتن) این پرونده در دایره مددکاری اجتماعی مورد بررسی‌های کارشناسی قرار گرفت. ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی

برچسب ها
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دوازده + 8 =

دکمه بازگشت به بالا
بستن