متاسفانه خبرهایی از این دستکم نیست و تجاوز و قتل و روابط نامشروع خوراک شبکه های مجازی شده هست. این ضعف فقط به دلیل بهرهگیری غلط از این شبکه ها میباشد.
ماجرای حقیقی :
آن قدر عاشق «صمد» بودم که حرف هایش را چشم و گوش بسته قبول میکردم. هر کاری از من میخواست بدون چون و چرا انجام می دادم چرا که او جوان مغروری بودو من می ترسیدم مرا رها کند و با دختران دیگر دوست شود.
با ان که به یقین رسیده بودم که پس از اتفاقات تلخ و رسوایی که در پی دوستی با او به بار آمد، دیگر قصد ازدواج با مرا ندارد و تنها از من سوءاستفاده میکند ولی چاره ای نداشتم و باید خواسته هایش را برآورده میکردم تا اینکه با یک ساک پر از مشروبات الکلی دستگیر شدم و …
به گزارش صبح مشهد به نقل از تالاب دختر ۱۶ ساله که هنوز نتوانسته بود آرامش خودش را بازیابد و با نگاه کردن به دستبندهای آهنین گره خورده به دستانش گریه میکرد، مقابل کارشناس اجتماعی کلانتری سجاد مشهد نشست ودر حالیکه رنگ چهره اش پریده بود در تشریح ماجرای آشنایی خود با عامل توزیع مشروبات الکلی در مشهد گفت:
خانواده خوبی دارم به طوریکه همه ی امکانات را برای من و خواهر کوچک ترم فراهم می کنند.
هیچ چیزی در زندگی کم نداشتم و همواره در بین دوستانم احساس غرور میکردم ولی سقوط من در منجلاب فساد و بدبختی از روزی شروع شد که پدرم با اصرارهای من و مادرم یک دستگاه تلفن همراه تلفن هوشمند برایم خرید تا به قول خودم موضوعات و مطالب درسی را از طریق اینترنت پیگیری کنم اما در واقع هدف من این بود که وارد شبکه های مجازی شوم و با دوستان دیگرم ارتباط داشته باشم.
با ورود به کانال های تلگرامی با ۲ دختر دیگر به نام های «لعیا و نوشین» آشنا شدم. طولی نکشید که ارتباط ما با یک دیگر آن قدر صمیمانه شد که فقط به حرف های ان دو نفر گوش میکردم و از خانواده ام فاصله گرفته بودم. مدتی بعد «لعیا و نوشین»؛ پسر ۲۸ ساله ای رابه من معرفی کردند که به قول انها از بچه پولدارهای مشهد بود. لعیا میگفت:
تو با زیبایی خیره کننده ات «مهره مار داری!» و گرنه «صمد» به اسانی با هر دختری دوست نمیشود.
او جوانی مغرور و سرسخت هست که با مشاهده عکس تو در شبکه های مجازی عاشقت شده هست. از ان جا بود که تحت تاثیر تعریف و تمجیدهای دوستانم با «صمد» ارتباط برقرار کردم تا اینکه مدتی بعد فهمیدم باردار شده ام.
آسمان دور سرم میچرخید و نمیدانستم با این رسوایی بزرگ چه کنم. پدر و مادر بیچاره ام از ترس آبرویشان و تهدیدهای من، سکوت کرده بودند.
خلاصه با کمک «صمد» فردی را پیدا کردیم که به صورت غیرقانونی و پنهانی سقط جنین انجام می داد بدون اینکه کسی متوجه ماجرا شود دست به این اقدام زشت زدم ولی دیگر نمی توانستم از صمد فاصله بگیرم. بهمین خاطر و به امید اینکه با من ازدواج کند دوباره روابطم رابا او ادامه دادم اگر چه به خاطر همه گناهانم احساس شرم میکردم اما از این وحشت داشتم که مبادا «صمد» با دختر دیگری دوست شود.
در همین روزها از من خواست تا او را در کاسبی که به راه انداخته بودحمایت کنم. او ساک های پر از مشروبات الکلی رابه دستم می داد و از من میخواست تا انها رابه افرادی برسانم که مجالس پارتی برگزار میکردند. او برای این کار پول خوبی هم به من می داد به طوریکه درس و مدرسه را رها کرده بودم.
تا اینکه روزی هنگامیکه با ساک پر از مشروب سر یکی از قرارها حاضر شده بودم در محاصره پلیس قرار گرفتم. وقتی به عقب برگشتم صمد از محل با موتورسیکلت متواری شد. حالا من مانده ام و قانون و کوله باری پر از گناه!…