اخبار مهم

دختر یازده ساله در آرزوی بهزیستی/بدسرپرست تنهاتر است

کد خبر : 37822

با این که ۱۱ سال بیشتر ندارم اما آن قدر در خانواده ام سختی کشیده ام و کتک های وحشتناک پدرم را تحمل کرده ام که دیگر توان ادامه زندگی با پدر و مادرم را ندارم و می خواهم دوباره به بهزیستی بازگردم چرا که احساس می کنم در آن جا …
به گزارش صبح مشهد و به نقل از رکنا، این ها بخشی از اظهارات دختر ۱۱ ساله‌ای است که در گوشه سالن مدرسه منتظر خلوت شدن اطراف مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری پنجتن بود که برای ارائه آموزش های خود مراقبتی و پیشگیری از کودک آزاری در مدرسه ابتدایی حضور داشت.
جلسه آموزشی دانش آموزان به پایان رسیده بود که تعدادی از دختران خردسال مشکلات خود را به صورت فردی با مشاور و مددکار اجتماعی در میان می گذاشتند در این میان «نفیسه» دانش آموز پنجم ابتدایی در حالی که با نگاهی تردیدآمیز در گوشه سالن به انتظار ایستاده بود و از شدت اضطراب ناخن هایش را می جوید آرام آرام خود را به مشاور رساند و گفت می‌خواهم به بهزیستی بروم، می توانید به من کمک کنید؟
دختر ۱۱ ساله که قطرات اشک از چشمان آبی رنگش سرازیر شده بود، نگاهش را به موزاییک های کف اتاق دوخت و ادامه داد: پدرم اعتیاد شدیدی به مواد مخدر دارد و همین موضوع زندگی ما را نابود کرده است مادرم چندین بار تلاش کرده تا پدرم اعتیادش را ترک کند اما زحمات مادرم هیچ فایده ای نداشته است و پدرم بعد از مدت کوتاهی دوباره به مصرف مواد روی می آورد با وجود این مادرم برای تامین هزینه‌های زندگی مان در منازل مردم کارگری می‌کند چرا که پدرم به خاطر اعتیادش نمی تواند کار کند و همواره بیکار است از سوی دیگر پدرم وقتی خمار می‌شود من و مادرم و حتی خواهر دو ساله ام را کتک می زند من وقتی از مدرسه به منزل باز می‌گردم باید از خواهر کوچکم مراقبت کنم تا مادرم بتواند در بیرون از منزل کار کند البته من امور خانه را نیز انجام می دهم و برای پدر و مادرم غذا درست می کنم گاهی نیز برای کمک به مادرم در کنار او حبوبات یا زعفران پاک می کنم تا پول بیشتری به دست آورد اما وقتی مادرم از سر کار به خانه می آید پدرم او را به باد کتک می گیرد تا پول هایش را به او بدهد.

دعواها و درگیری های پدر و مادرم آن قدر شدت می گیرد که من از ترس خواهر کوچکم را در آغوش می کشم و تا صبح خوابم نمی برد.
پدرم وقتی عصبانی می شود گاهی با سیگار بدنم را می سوزاند او چند بار دفتر و کتاب‌هایم را پاره کرد و فریاد زد که دیگر حق رفتن به مدرسه را نداری!
به همین خاطر نمی خواهم دیگر در کنار پدر و مادرم زندگی کنم دوست دارم به منزل مادربزرگم بروم اما عمویم چنین اجازه ای را نمی دهد و می گوید این دختر خودش پدر و مادر دارد!
مدتی قبل وقتی شرایط زندگی در خانه را بسیار دشوار دیدم با همین تفکر کودکانه تصمیم به فرار از خانه گرفتم ولی پلیس مرا پیدا کرد و تحویل بهزیستی داد آن جا بود که فهمیدم کار بسیار اشتباهی کرده ام چرا که به گفته ماموران پلیس امکان داشت در دام افراد خلافکار گرفتار شوم هنوز مدت زیادی از حضورم در بهزیستی نگذشته بود که مادرم دنبالم آمد و گفت اگر به خانه نروم هیچ کس نیست که از خواهر کوچکم مراقبت کند به همین دلیل با مادرم به خانه بازگشتم اما تحمل این شرایط برایم سخت تر شده است از سوی دیگر هم نمی خواهم اشتباه گذشته را تکرار کنم بنابراین از شما (مشاور) می خواهم به من کمک کنید تا به بهزیستی بازگردم.
شایان ذکر است به دستور سروان ولیان (رئیس کلانتری پنجتن مشهد) اقدامات قانونی و قضایی، با تلاش مشاور کلانتری برای تحویل نفیسه به بهزیستی صورت گرفت.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی

برچسب ها
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

یک نظر

  1. با وجود سن کم چه دختر خوب و فهمیده ای ای کاش میشد کمک کرد باوجود چنین پدری کمک هم کنیم سختِ سخت متاسفم متاسف

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

بیست − شش =

دکمه بازگشت به بالا
بستن