اجتماعی

گفت‌وگو با سمانه احسانی نیا بانوی قطع نخاع شده

دختر ۳۶ ساله مشهدی ۳۰۰ نقاشی با دهانش کشیده است/ چرا زنده ماندم؟!

کد خبر : 36052

سمانه احسانی‌نیا قطع نخاع شد، اما قطع امید نکرد. با اینکه تنها عضوی که در بدن او حرکت می‌کند سر اوست، کنکور شرکت کرد و درس خواند، نقاشی با دهان را تجربه کرد و حدود ۸ سال است به صورت حرفه‌ای این رشته را دنبال می‌کند.

نویسنده: سعیده آل ابراهیم

صبح مشهد– یک روز مانده به عید نوروز سال ۸۳ بود که سمانه و همسرش در جاده طبس که برایشان ناآشنا بود دچار سانحه رانندگی شدند خودروشان چپ کرد. چند ساعت بعد، سمانه روی تخت بیمارستان بود، اما هوشیار بود و می‌شنید که پزشکان به خانواده‌اش می‌گفتند امیدی به زنده ماندنش نیست، شاید ۲ سال. اکنون نه ۲ سال، ۱۶ سال از آن روز می‌گذرد. سمانه قطع نخاع شد، اما قطع امید نکرد. با اینکه تنها عضوی که در بدن او حرکت می‌کند سر اوست، کنکور شرکت کرد و درس خواند، نقاشی با دهان را تجربه کرد و حدود ۸ سال است به صورت حرفه‌ای این رشته را دنبال می‌کند. او تاکنون ۸ نمایشگاه انفرادی و ۱۶ نمایشگاه گروهی در داخل و خارج از کشور برگزار کرده است. او توانست وارد کسب‌و‌کار الکترونیک شود و مستقل زندگی کند.

سمانه تازه‌عروس بود و قرار داشتند عید، بعد از اینکه با اقوام و خویشاوندان به سفر رفتند، سر خانه و زندگی‌شان بروند، اما تصادف، اتفاقی که فکرش را هم نمی‌کردند، همه‌چیز را به هم می‌زند. «بعد از تصادف گردنم به‌شدت آسیب دیده بود طوری که در آن پلاتین گذاشتند. پزشکان آب پاکی را روی دست خانواده‌ام ریختند. مدتی بیمارستان بستری بودم و بعد من را به خانه‌ای که قرار بود بعد از عروسی، با همسرم در آن زندگی کنیم، بردند. در همان مدت دچار زخم بستر شدم. نفس‌تنگی داشتم و به دارو‌های مسکن وابستگی زیادی پیدا کرده بودم. شرایطم آن‌قدر وخیم بود که بیش از چند ماه نتوانستند در خانه از من نگه‌داری کنند.»

زندگی با معلولیت را نمی‌شناختم
حتی تصور اینکه یک روز از خواب بیدار شویم و ببینیم دست یا پایمان خواب رفته است و آن را حس نمی‌کنیم خیلی سخت است. چه برسد به اینکه تا بیست‌سالگی همه‌چیز بر وفق مراد باشد و بعد از آن، در پی یک سانحه، حتی دیگر نتوانی یک انگشتت را تکان بدهی. «از همان لحظه اول که در آی‌سی‌یو بستری بودم، می‌شنیدم که پزشکان درباره وضعیتم چه می‌گویند. با اینکه پیش از آن امدادگر هلال‌احمر بودم و می‌دانستم قطع نخاع به چه معناست، انگار درکی از شرایطم نداشتم به این دلیل که زندگی با معلولیت را نمی‌شناختم.»

راهی برای خانواده نمانده بود و آن‌ها ناچار سمانه را به آسایشگاه معلولان فیاض‌بخش مشهد منتقل کردند تا مدتی را در آن‌جا بگذراند. «وقتی وارد آسایشگاه شدم، غم عجیبی داشتم. خیلی برایم سخت بود که با وجود اتفاقی که برایم افتاده بود باید در محیطی غریبه با آدم‌هایی که نمی‌شناختم هم‌اتاق می‌شدم. هرروز این فشار روحی برایم بیشتر می‌شد، به‌ویژه به این دلیل که ماه‌ها تنها و از خانواده‌ام دور بودم. کم‌کم سعی کردم با هم‌اتاقی‌ها و یاورانی که برای کمک داوطلبانه به آسایشگاه می‌آمدند ارتباط بگیرم تا کمی از بار تنهایی‌ام کم شود، اما همین که شب می‌رسید، در خلوت و تنهایی، این فشار بیشتر می‌شد.»

بخشش مهریه ۸۰۰ سکه ای فقط با جشن طلاق/ همسر خیانتکارم باید رسوا شود!

می‌خواستم به زندگی برگردم

«من و ۲ خواهرم از کودکی سرسخت بزرگ شده بودیم. پدرم همه‌مان را آدم‌های مسئولیت‌پذیری بار آورده بود. تصمیم گرفته بودم به زندگی برگردم. به همین دلیل، سراغ درس، گویندگی و … رفتم. اواخر ۸۴ وارد آسایشگاه شده بودم و سال ۸۵ تصمیم گرفتم درس بخوانم. رشته پژوهشگری علوم اجتماعی قبول شدم. دانشگاه پیام نور را انتخاب کردم، زیرا امکان حضور سر کلاس‌های درس را نداشتم. درس خواندن سخت بود، باید خودم درس‌ها را می‌خواندم و یاد می‌گرفتم. از یاورانی که به آسایشگاه می‌آمدند کمک می‌گرفتم و از کتاب‌ها نکته‌برداری می‌کردم. در بازارچه‌های نیکوکاری آسایشگاه هم گویندگی می‌کردم.»

۸ سال است به طور حرفه‌ای نقاشی می‌کنم
سمانه شنیده بود که بعضی معلولان هستند با دهان نقاشی می‌کشند، اما به چشم ندیده بود. «سال ۸۷ بود که به یک نمایشگاه نقاشی رفتم که در آن معلولان با پا یا دست نقاشی‌های زیبایی می‌کشیدند. من که همیشه نقاشی را دوست داشتم، دیدن کار‌های آن‌ها برایم انگیزه شد. نقاشی با دهان را شروع کردم. اوایل بیشتر شبیه یک بازی بود، اما کم‌کم بیرون از آسایشگاه با استادان این حوزه آشنا شدم. حالا ۸ سالی می‌شود که به صورت حرفه‌ای نقاشی می‌کشم.»

برگزاری اولین نمایشگاه نقاشی در خانه پدری
سمانه درسش را در همان آسایشگاه تمام و نقاشی را شروع کرد. سال ۹۰ از آسایشگاه بیرون آمد و به خانه پدری‌اش برگشت. همسرش هم بعد از حضور کم‌رنگ در سال‌های اولی که او در آسایشگاه بود، ازدواج کرده و از سمانه جدا شده بود. «به یاد دارم اولین نمایشگاهم در یکی از اتاق‌های خانه پدرم بود. تابلو‌های نقاشی را به دیوار آویزان کردیم و با فروش اولین تابلو‌ها به خودم و اطرافیانم ثابت شد که می‌توانم این کار را ادامه بدهم.» از زمانی که آسایشگاه بود، دائم فکری، ذهنش را قلقلک می‌داد تا بالأخره تصمیم گرفت مستقل شود. «این کار برای من گامی بلند و از دید دیگران محال بود. وقتی این موضوع را با خانواده مطرح کردم، به من می‌گفتند: با این شرایط مگر می‌شود مستقل زندگی کرد؟ اما مستقل بودنم به این معنا نبود که تنها زندگی کنم بلکه می‌خواستم مدیریت زندگی‌ام را به دست بگیرم. به دلیل کارم باید بیرون از خانه رفت‌و‌آمد می‌کردم و مدام برایم مهمان می‌آمد. نمی‌خواستم بار سنگینی برای خانواده باشم. ۳ سال در خانه پدرم زندگی کردم. در آن مدت نمایشگاه‌های زیادی برگزار کردم و بعد از آن توانستم در مشهد همین خانه را رهن کنم که بعد از آن، پدرم این خانه را برایم خریدند.» حالا سمانه ۶ سال است در خانه مستقل خودش زندگی می‌کند و به قول خودش، هرچه اکنون به دست آورده مدیون روز‌هایی است که در تنهاترین و تلخ‌ترین روز‌های زندگی‌اش گذرانده است. «مدتی برای کار‌های شخصی‌ام پرستار داشتم، اما پرداخت هزینه‌اش برایم سخت بود. حالا کار‌های شخصی من را مادرم انجام می‌دهد و یک منشی دارم که هرروز ۶ ساعت به خانه‌ام می‌آید و کار‌های ضبط صدا، رایانه و تلفن همراهم را انجام می‌دهیم.»

بار‌ها از خودم پرسیده‌ام: چرا زنده ماندم؟
از کودکی همیشه سؤالی پس ذهنش بود، اما به قول خودش، هیچ‌وقت پاسخ درستی برای آن نمی‌یافت که معلولان چطور زندگی می‌کنند. «حالا دیگر می‌دانم وقتی سؤال یا نگرانی دارم، یا باید خدا را شاکر باشم یا پاسخی برای سؤالم پیدا کنم تا ذهنم روی آن موضوع تمرکز نکند. شاید این اتفاق افتاد که به سؤالی که در ذهنم بود پاسخ داده شود. سال‌های اول بعد از معلولیتم، دائم از خودم می‌پرسیدم: چرا زنده ماندم؟ به مرور به این نتیجه رسیدم که خدا هیچ موجودی را بی‌دلیل نیافریده است و همه‌مان وظایفی داریم. رسالت من هم امید دادن به آدم‌هاست. همین حالا خیلی‌ها به من پیام می‌دهند که از صحبت‌هایم انرژی می‌گیرند.»

همه تابلو‌های نقاشی سمانه که به دیوار‌های خانه‌اش آویزان شده است، تنها بخشی از کارهایش است. او تاکنون بیش از ۳۰۰ اثر نقاشی خلق کرده است و دوست دارد روزی بتواند نمایشگاهی انفرادی در خارج از کشور هم داشته باشد. «با همین وضعیتم، هرسال به تهران می‌روم و نمایشگاه برگزار می‌کنم. البته امسال به دلیل ویروس کرونا برگزار نشد. چند بار یزد و چندین سفر هم به شمال رفته‌ام. یکی از رؤیاهایم این است که سرتاسر دنیا را بگردم. این را هم بگویم که هنوز رؤیای راه رفتن را در سر دارم و می‌دانم که یک روز آن را انجام می‌دهم، چیزی که از دید دیگران ناممکن است.»‌

می‌گوید هیچ‌وقت آدم صبوری نبوده، اما معلولیت و هنر او را صبور کرده است. «شاید ساعت‌ها نقاشی کنم، اما زمان را متوجه نمی‌شوم. دندان‌پزشک یک پروتز درست کرده است تا هنگامی که با قلم در دهان به روی بوم ضربه می‌زنم، دندان‌هایم آسیب نبینند. با وجود این، باز هم بعد از ساعت‌ها نقاشی، دهان و دندان‌هایم درد می‌گیرد و گردن و کمرم خیلی تحت فشار است، آن‌قدر که خیس عرق می‌شوم. به قول معروف، درآمدم را با عرق جبین به دست می‌آورم! با همه این‌ها خلق اثر برایم لذت‌بخش است.»

منبع: شهرآرا

برچسب ها
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

‫۱۵ نظرها

    1. سمانه جان به همچین اراده ای تبریک میگم عزیزم
      امیدوارم همیشه موفق باشی

  1. توکل ادم بالا باشه همچین میشه سمانه جان بهترینا رو برات آرزو میکنم

  2. سمانه جون عزیزم من واقعا از این نگاهت به زندگی اینجوری است لذت میبرم و امیدوارم تو زندگی موفق باشی

  3. آفرین به غیرتت بعضیهاباداشتن تن سالم مثل زالواویزان دیگران هستند.انشاءالله به لطف خدای متعال به همه آرزوهای قسنگت برسی ازخداوندمهربان شفای عاجل برایت آرزومندم هموطن عزیزم۴

  4. خدا وقتی چیزی ازادم میگیره حتما ی چیز بهتربهش میده همینکه روپای خودتی وخانواده پشتت هستن خداروشکر انشالله معجزه ای بشه وبتونی به آرزوهات برسی

  5. عزیزم نقاشی هایت را دیدم وبسیار بسیار لذت بردم،ای کاش نزذیکت بودم و افتخار شاگردی شما را داشتم،خدا کمکت کنه انشأالله همیشه موفق باشی ودرتمام عرصه های زندگی بدرخشی عزیزم.

  6. سلام آبجی گلم من مطمئنم که شما با این روحیه وپشتکار قوی به همه آرزوهات میرسی این واقعا حرف دلم بود که زدم شنیدی که میگن یه دونه ای واسه نمونه ای الحق که راست گفتن

  7. کارت و اراده ات عالی است جوری که همه ناجوانمردی همسرت را ندیده می گیرند و نگاهشان به استقامت تو باقی می ماند.

  8. همشهری عزیزم تبریک وخداقوت به پشتکار و اراده ی قوی شما انشاالله که به همه ی آرزوهات برسی وما هم با پیشرفت و موفقیت تو همیشه ذوق کنیم و ا انرژی بگیرم

  9. آفرین عزیزم بسیار بسیار نقاشی های شما عالی بود
    انشاالله همیشه سالم وهنر مند بمانی عزیزم?

  10. سلام سمانه جان خیلی خوشحالم که خودتو نباختی وبه زندگی امیدواری .برات بهترینهارو آرزو میکنم

  11. سمانه‌جان‌امیدوارم‌تمام‌آرزوهایت‌برآورده‌شودوامیدوارم‌درتمام‌عمرت‌موفق‌باشی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

هجده − هفده =

دکمه بازگشت به بالا
بستن