دوران ناصرالدینشاه، دورانی پرفراز و نشیب در تاریخ معاصر ایران است؛
وقتی میگوییم پرفراز و نشیب، فکر نکنید که علت آن ماجراجوییهای قبله عالم بوده است؛ نه! ناصرالدینشاه اصولاً آدم محافظهکاری بود و ترجیح میداد دست به چیزی نزد تا مبادا برایش شر درست شود.
میگویند زمانی به سلطان صاحبقران گفتند که برای حفاظت از کشور در برابر بیگانگان، به توپهای مدرن نیاز است و او پاسخ داد: ما که با کسی سر جنگ نداریم؛ فقط با مردم خودمان میجنگیم که برای آن هم، توپ به اندازه کافی داریم! نگاهی به روزنامه خاطرات ناصرالدینشاه، نشان میدهد که او، بیشتر روز را عاطل و باطل میگشت و معمولاً، یکی دو ساعت را به مطالعه گزارشهای واصله میگذراند؛
البته خودش حال خواندن نداشت و دیگران برای او میخواندند. همین رویکرد باعث میشد که در اوقات فراغت طولانیاش، نقاشی بکشد، عکس سلفی بگیرد، این و آن را دست بیندازد، برای مهمانی و عیاشی، بیوعده به باغ صاحبمنصبان برود و هر از گاهی، با دیدن دختری معصوم، هوس تجدید فراش به سرش بزند.شاه قاجار، برخلاف اسلاف و اخلافش، تنی سالم و جسمی تندرست داشت و اگر میرزا رضای کرمانی، معروف به شاهشکار، او را به ضرب گلولهاش در حرم حضرت عبدالعظیم از پا در نمیآورد، حالاحالاها ایران عصر ناصری ادامه پیدا میکرد.
اینها را نوشتم تا به شما مخاطب عزیز بگویم که دوران ناصرالدینشاه، اگر چه به نسبت عصر دیگر شاهان قاجار، دورانی کم تنش بود، اما به لطف بیخیالی قبله عالم، رعیت روزگار بدی را میگذراند. لابد فکر میکنید، بعد از مرگ ناصرالدینشاه، نوبت گرفتاریهای عصر مظفرالدینشاه فرا رسید و مردم از مصائب دوره ناصری راحت شدند؟ اگر اینطور است، سخت در اشتباه هستید! ناصرالدینشاه حتی پس از مرگش هم ول کن ماجرا نبود!
ماجرای سفارش یک سنگ قبر
همانطور که اشاره کردم، شاه قاجار تنی سالم داشت و تازه میخواست پنجاهمین سال سلطنت خودش را جشن بگیرد که گلوله تپانچه میرزا رضا نگذاشت.
سلامت جسمانی، باعث شده بود که شاه قاجار بیخیال ساختن آرامگاه و تدارک قبر مناسب باشد.
به همین دلیل، وقتی خبر ترور او دربار را تکان داد، مسئله اصلی پیش آمده آن بود که شاه را کجا و با چه تشریفاتی دفن کنند؟
به همین دلیل، جنازه سلطان صاحبقران، یک سال در تکیه دولت نگهداری شد و سپس، آن را در شهر ری، جایی بین مزار حضرت عبدالعظیم و امامزاده حمزه، به خاک سپردند. در این مدت، درباریان بادمجان دور قاب چین، هر روز پیشنهاد دهانپرکنی به مظفرالدین شاه بیمار میدادند؛
تا اینکه در میان این پیشنهادها، حجاری پیکره ناصرالدین شاه روی سنگ قبرش، توجه شاه جدید را به خود جلب کرد و دستور داد که برای انجام آن اقدام کنند.
مدتی به دنبال پیکرتراش زبده گشتند و در نهایت، استاد حسین حجار، برای این کار انتخاب شد. خواستند او را برای حجاری سنگ قبر به شهر ری بیاورند، اما خسّت شاه قاجار، باعث شد که تن به خرج و مخارج جانبی حجاری سنگ قبر پدرش ندهد.
به همین دلیل از استاد خواستند که در همان شهر محل سکونتش، یعنی یزد، کار طراحی و حجاری را انجام دهد. استاد حسین هم بیخبر از همه جا و شاید با خبر و به اجبار! کار را در یزد آغاز کرد و سنگقبری به غایت زیبا، با حاشیه مروارید، برای قرار دادن روی گور ناصرالدینشاه ساخت.
کی میرود این همه راه را؟!
اما این همه ماجرا نبود. استاد حسین سنگ قبر را از یک تکه سنگ مرمر یکپارچه، در ابعاد دو در یک و نیم متر، تراشید. روی سنگ قبر، نقش برجسته حجاری شده ناصرالدینشاه، با استادی تمام، کنده شده بود. استاد حسین، حتی نقش و نگار روی لباسهای شاه را هم با ظرافت فراوان، روی سنگ کندهکاری کرد. دور تا دور سنگ هم، ۱۲ بیت شعر در رثای مرگ ناصرالدین شاه قاجار حجاری شد. اما در آن بین، هیچ کس به این فکر نمیکرد که حالا، این سنگ یک تکه و چند تنی را قرار است چه کسی از یزد تا تهران ببرد!
بیشتر بدانید :سنگ قبر مظفرالدین شاه
خبر که به تهران رسید، مقرر شد آن را روی الوار بگذارند و تا پایتخت هُل بدهند! حکام ولایات و مردم بخت برگشتهای هم که خانههایشان در مسیر عبور سنگ قبر قبله عالم بود، باید بیگاری میکردند و بار را به مقصد میرساندند. به این ترتیب، سنگ قبر ناصرالدینشاه، مصیبتی شد و به جان مردم افتاد. در مسیر طولانی میان یزد و تهران، بارها اتفاق میافتاد که به دلیل شیب زمین، دهها و بلکه صدها نفر را با ضرب و زور به کار میگرفتند تا سنگ از جایش تکان بخورد! بالاخره با هزار سلام و صلوات، سنگ به تهران رسید، اما حمل آن تا پایتخت، ۴۰ کشته روی دست مردم گذاشت! برخی از این اموات بدبخت، زیر بار سنگ کمر شکسته بودند و تعدادی هم، بر اثر عوارض ناشی از حمل آن، بدرود حیات گفتند.
عاقبت استاد حسین حجار
اما بخش جالب ماجرا، آخر و عاقبت حجار هنرمند یزدی بود؛ وقتی سنگ را روی قبر ناصرالدینشاه گذاشتند و کارهای نصب انجام گرفت؛ استاد حسین خوشحال و خندان به دیدن مظفرالدینشاه رفت تا با دریافت دستمزد چرب و شیرین، خستگی ناشی از اینهمه کار و بدبختی را از تن به در کند. ظاهراً دستمزد تعیین شده، حدود هزار تومان بود.
استاد حجار پس از بار یافتن نزد شاه، تعظیمی کرد و منتظر ماند. مظفرالدینشاه، با چهرهای که بیشتر به میّت از گور گریخته میمانست، نگاهی به سر تا پای استاد حسین انداخت و گفت: هزار تومان زیاد است، صد تومان به او بدهید! انگار روی سر استاد سنگ تراش، آب سرد ریخته باشند! هاج و واج مانده بود که بخندد یا گریه کند؟ صد تومان مرحمتی را جلوی استاد انداختند و به بیرون هدایتش کردند! میگویند استاد حسین حجار، مدت کوتاهی عمر کرد و مرد.
منبع: خراسان