ندا دختر ۶ ساله مشهدی است که سرنوشت تلخی مانند ستایش برایش رقم خورد.
به گزارش صبح مشهد به نقل از رکنا، ماجرای ستایش اینبار در مشهد رخ داد، ندا علیزاده دخترک شش ساله افغانستانی که ساکن یکی از مناطق حاشیه شهر مشهد بود عصر هفتم فروردینماه توسط مردی ۴۱ ساله به قتل رسید.
خبر تکراری بود اما غمانگیز، ماجرای ستایش اینبار در مشهد رخ داد، ندا علیزاده دخترک شش ساله افغانستانی که ساکن یکی از مناطق حاشیه شهر مشهد بود عصر هفتم فروردینماه توسط مردی ۴۱ ساله به قتل رسید.ندا شش ساله سرنوشت مشابهی با هموطن خود در ورامین داشت، ستایش قریشی ۲۲ فروردین ۱۳۹۵در خیرآباد ورامین از سوی پسر ۱۷سالهٔ همسایه ربوده و پیکرش با اسید سوزانده شد، ندا نیز توسط میوهفروش محل دزدیده و به قتل رسید.
شماره پدرش را پیدا کرده و تماس میگیرم، از او میخواهم که ساعتی را برای تهیه گزارش در خصوص قتل دخترکش در اختیار ما قرار دهد قبول میکند، ساعت ۱۱ ظهر به منزلشان رسیدیم. در همان نگاه اول مغازه میوه فروش را میبینم سرم را پایین انداخته و وارد کوچه باریکی که انتهای آن منزل ندا علیزاده است، میشوم.
در همان ابتدا که وارد شدیم مادر ندا که شش فرزندش دور و برش بودند ماجرا را این گونه تعریف کرد: ندا عصای دستمان بود، با وجود اینکه سن کمی داشت همیشه به مادربزرگ نابینایش کمک میکرد نماز بخواند. آب و غذا دست پیرزن میداد. برای نشست و برخاست کمکش میکرد.
او ادامه می دهد: هفت تا بچه داریم که حالا شدهاند ششتا، همسرم بعد از مهاجرت از افغانستان اینجا چاهکنی میکرد و کارگر روز مزد بود، در این میان دختربچه ۶ سالهاش که به گفته اطرافیانش دختری باهوش وخوشزبان بود، همیشه در کنار پدر و مادر بود و کمکشان میکرد.
ندا نزدیک به هفت سال پیش در ولسوالی شیندند ولایت هرات متولد شد، او فرزند سوم خانواده بود و ۶ خواهر و برادر داشت.
در میان گفت و گو هایمان عمه ندا وارد بحث شده و میگوید قاتل، همسایه برادرم بوده و آنها را میشناختند، عکس ندا را در گوشیاش نشان میدهد و میگوید نگاه کنید این دختر چقدر معصوم بود چطور این مرد دلش آمده و این بلا را سرش بیاورد، اشک هایش را پاک میکند و ادامه میدهد نمیدانید چه بلایی بر سر ما آمده است!
پدر ندا در تشریح حادثه آن روز گفت: ساعت۶ عصر بود، از سرِ کار برگشتم. به ندا یک پنجهزارتومانی دادم و یک زنبیل قرمز. گفتم برو نانوایی. گفت: بابا ۵٠٠تومان دیگر میدهی مال خودم باشد؟ دادمش. رفت و نیامد. دلم نگران شد. سر کوچه را نگاه کردم، نبود. فکر کردم شاید نانوایی شلوغ بوده. برادرش را فرستادم پیاش. نانوا گفته بود نان را گرفته و رفته. شب شده بود. فامیل را خبر کردیم. بیستسینفری افتادیم به گشتن. هرجا که فکرمان میرسید گشتیم . ساعت حدود ٩شب بود گمانم که به پاسگاه خبر دادیم.
خواهرزادهام پریشان آمد که لباس ندا چه رنگی بوده. گفتم آبی. گفت آمبولانس آمده، مردم نزدیک مسجد جمع شدهاند. همهاش فکر میکردم ندا تصادف کرده، یا نهایتا خیال میکردم یکی او را دزدیده و چند روز دیگر زنگ میزند که فلانقدر پول بدهید تا آزادش کنم. اصلا فکرش را نمیکردم که کسی دلش بیاید او را بکُشد. آخر ما به کسی بدی نکردهایم، با کسی دشمن نبودهایم.
به همراه پدر و عمه ندا راهی سرخاکش میشویم مسیر خیلی طولانی نبود اما به محض رسیدن صدای زجه پدر و عمه همه آرامستان را پر کرد و همه مردم حتی آنان که از اتفاق اطلاعی نداشتند برا تسلی آمده و برای ارامش ندای شش ساله فاتحهای را قرائت کردند.
پدر گفت: با وجود اینکه غم بزرگی بر ما تحمیل شده است ما خوشبختانه نیروی انتظامی و دستگاه قضایی کمک بسیار زیادی به ما کردند، همه تلاش خود را خواهم کرد که قاتل در همین محله اعدام شود تا شاید تسلی ای داغ را پیدا کنیم، ازمسئولان محترم تقاضا دارم هرچه سریعتر به این موضوع رسیدگی کنند و قاتل را مجازات کنند.
گویا قرار نیست این تراژدی غم ناک تجاوز و قتل کودکان در کشور ما تمام شود هر دفعه در یک شهر و برای یک خانواده رخ میدهد معلوم نیست قربانی بعدی کدام خانواده و کودک است.