حالا که با راهنمایی های مشاور و مددکار اجتماعی با واقعیت های زندگی روبه رو شده ام تازه می فهمم سرمایه های ارزشمند زندگی ام را با بهایی بسیار ناچیز از دست داده ام و همه هستی ام را در یک قمار بچه گانه باخته ام …
به گزارش صبح مشهد به نقل از مشهد فوری، زن ۲۲ ساله ای که به دنبال یک ماجرای عشق و عاشقی دوران نوجوانی به دره بدبختی و سیه روزی سقوط کرده بود، در حالی که اشک ریزان به آینده تاریک اش می اندیشید به مشاور و کارشناس اجتماعی کلانتری میرزاکوچک خان مشهد گفت: در مقطع ابتدایی تحصیل می کردم که روزی خبر مرگ ناگهانی مادرم روح و روانم را به هم ریخت. آن روز به همراه تنها خواهرم در حالی اشک می ریختم که نمی دانستم در نبود مادر سرنوشتم به کجا می کشد، چرا که به دلیل اعتیاد پدرم همواره احساس تنهایی و بی کسی می کردم.
پدرم اگرچه کار می کرد اما به خاطر هزینه های سنگین اعتیادش نمی توانست مخارج زندگی من و خواهرم را تامین کند. با وجود آن که پدرم همواره پای بساط مواد مخدر بود و ما روزهای سختی را می گذراندیم اما کمبودهای عاطفی و مهر و محبت پدر و مادر موضوعی بود که بیشتر از وضعیت نامناسب مالی مرا آزار می داد.
خلاصه دوران کودکی و بلوغ من و خواهرم در حالی سپری شد که همواره در حسرت نداشته های مان باقی مانده بودیم. مدتی بعد زمانی که در سال آخر دبیرستان مشغول تحصیل بودم در محل زندگی مان با «آریا» آشنا شدم چرا که او نیز مادرش را از دست داده بود و به دلیل ناسازگاری با نامادری اش مدام در کوچه و خیابان پرسه می زد و اوقاتش را با دوستان معتادش می گذراند.
با آن که می دانستم آریا اعتیاد دارد اما با این توجیه که او نیز مانند من کمبودهای عاطفی دارد و من پس از آغاز زندگی مشترک به او کمک می کنم تا اعتیادش را ترک کند به ارتباط پنهانی و خیابانی با او ادامه دادم. آریا از دنیای شیرین «دوست داشتن» و «عشق ورزیدن» برایم می گفت و من هر روز بیشتر به او علاقه مند می شدم. تا جایی که آریا تصمیم گرفت خانه مجردی اجاره کند و دیگر شب ها نیز به منزل پدرش نرود. پدر او یکی از افراد سرشناس محله بود و برای آن که آبرویش را حفظ کند پول زیادی در اختیار پسرش قرار می داد. من هم که از این موضوع خوشحال بودم و احساس می کردم به زودی زندگی عاشقانه ای را آغاز خواهم کرد حدود یک ماه به خانه اجاره ای آریا می رفتم تا همه جا را به خوبی تمیز کنم.
با خودم می اندیشیدم دیگر سختی ها به پایان رسید و من به زودی زندگی تازه ای را شروع می کنم درحالی که هر روز همانند یک زن خانه دار به آریا توجه داشتم او بساط مواد مخدرش را پهن می کرد و زن هایی را که به منزل مجردی اش می آورد به عنوان بستگانش به من معرفی می کرد.
در همین روزها بود که فهمیدم باردار شده ام! اما آریا زیر بار نمی رفت و من از افشای آن وحشت داشتم. در نهایت او از طریق یکی از دوستانش داروهایی تهیه و مرا مجبور به سقط جنین کرد. اگرچه دیگر از آن عشق و عاشقی ها خبری نبود اما من که در دره نابودی سقوط کرده بودم پا روی همه آرزوهایم گذاشتم تا شاید آریا را از دست ندهم ولی او در حالی مرا همانند یک دستمال کثیف دور انداخت که دیگر …