می خواهم فریاد بزنم «آهای دختران جوان! با چشم باز ازدواج کنید و با عجله تصمیم نگیرید!» اما مهم تر از آن روی سخنم با خانواده هاست «چرا تحقیق درباره خواستگاران دخترتان را جدی نمی گیرید و با سرنوشت او بازی می کنید؟» می خواهم فریاد بزنم من یکی از هزاران قربانی «فریب در ازدواج» هستم که دروغگویی خواستگارم زندگی ام را به نابودی کشاند و فرزندم را به شکنجه گاه برد به گونه ای که…
به گزارش صبح مشهد به نقل از خراسان این ها بخشی از اظهارات زن ۲۹ ساله مطلقه ای است که با دیدن آثار زخم و سوختگی های ناشی از کتک کاری بر اندام دختر کوچکش، اشک ریزان دست به دامان قانون شده بود تا از عامل کودک آزاری وحشیانه شکایت کند. این زن جوان با بیان این که طاقت دیدن این زخم های وحشتناک را ندارم، درباره سرگذشت تلخ خود و دختر کوچکش به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری سپاد مشهد گفت: در یک خانواده هفت نفره و در استان سیستان و بلوچستان قدم در این دنیای فانی گذاشتم. پدرم تاجر بین المللی بود و در زمینه صادرات و واردات به کشورهای مختلف فعالیت داشت به همین دلیل از وضعیت مالی خوبی برخوردار بودیم. پدرم همه امکانات رفاهی و تحصیلی را برایمان فراهم می کرد به طوری که اعضای خانواده در آسایش و آرامش روزگار می گذراندیم تا این که «جلال» به خواستگاری ام آمد. آن زمان وارد پانزدهمین بهار زندگی ام شده بودم که با صلاحدید بزرگ ترها پای سفره عقد نشستم چرا که ازدواج در سنین پایین در منطقه ما بسیار مرسوم بود و دختران کمتر به تحصیل می پرداختند و به ندرت تحصیلات شان را درمقاطع دانشگاهی ادامه می دادند. خلاصه من هم از این موضوع استثنا نبودم و درحالی که از امور خانه داری و شوهرداری آگاهی کافی نداشتم، زندگی جدیدی را در کنار جلال آغاز کردم ولی دوران نامزدی ما چند هفته بیشتر طول نکشید زیرا جلال اصرار داشت هر چه زودتر جشن عروسی را برگزار کنیم و به دنبال سرنوشت خودمان برویم. آن زمان معنای اصرارهای او را نمی فهمیدم و تصور می کردم به خاطر عشق و علاقه ای که به من دارد، بر کوتاه بودن دوران نامزدی پافشاری می کند. اما هنوز یک سال بیشتر از آغاز زندگی مشترک ما نگذشته بود که با افشای راز پنهان جلال، زندگی من آشفته شد و در مسیر تباهی قرار گرفت.
آن زمان به دلیل مشکلی که در یکی از ادارات دولتی برای همسرم به وجود آمده بود، باید اصل شناسنامه او را به آن اداره ارائه می دادیم. آن جا بودکه دنیا دور سرم چرخید زیرا بررسی های کارشناسی مشخص کرد شناسنامه مذکور متعلق به فرد دیگری است! با لو رفتن این ماجرا صدها سوال بی پاسخ ذهنم را درگیر کرد و مانند یک سونامی وحشتناک خانه و آشیانه ام را درهم کوبید. همچون مترسکی با چشمانی از حدقه بیرون آمده، هاج و واج به جلال نگاه می کردم و او جز سکوت حرفی برای گفتن نداشت. خلاصه ادامه این ماجرا نشان داد که همسرم تبعه خارجی است و با خرید یک جلد شناسنامه ایرانی، به خواستگاری من آمده است. این حقیقت تلخ درست زمانی فاش شد که یک ماه بیشتر به تولد دخترم باقی نمانده بود. از آن روز به بعد زندگی من به جهنمی سوزان تبدیل شد و همه چیز به هم ریخت. پدر و مادرم وقتی این موضوع را فهمیدند دچار افسردگی شدند. پدرم همواره خودش را سرزنش می کرد که چرا تحقیقات مناسبی درباره خواستگارم انجام نداده و این گونه آینده و سرنوشت مرا به نابودی کشانده است. خلاصه زندگی من و خانواده ام درحالی به هم ریخت که شناسنامه همسرم ضبط شد و من نتوانستم این همه تلخکامی را تحمل کنم. جلال با یک دروغ بزرگ من و خانواده ام را به گرداب بدبختی انداخت. بالاخره به جرم «فریب در ازدواج» از همسرم شکایت کردم و بعد از تولد دخترم از او طلاق گرفتم. دادگاه نیز پس از بررسی پرونده، حضانت دخترم را به من سپرد. با ناامیدی و سرافکندگی نزد خانواده ام بازگشتم و مدتی بعد به مشهد مهاجرت کردم اما هشت سال بعد از این ماجرا همسر سابقم با حکم دادگاه به سراغم آمد و دخترم را نزد خودش برد. من هم از دخترم خداحافظی کردم و او را به دست نامادری سپردم تا این که چهار سال بعد و در حالی که در این مدت هیچ اطلاعی از همسر سابق و دخترم نداشتم ناگهان همسر جلال دخترم را به منزل ما آورد و او را رها کرد. در حالی که از دیدن آثار بریدگی با چاقو و سوختگی با اجسام داغ روی اندام دخترم وحشت زده شده بودم تازه فهمیدم جلال به اتهام مواد مخدر دستگیر و زندانی شده است و …
شایان ذکر است با تایید پزشکی قانونی مبنی بر کودک آزاری و با صدور دستوری از سوی سرهنگ زمینی (رئیس کلانتری سپاد) این پرونده حساس توسط سرگرد گلمکانی در دایره مددکاری اجتماعی مورد بررسی قرار گرفت.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی