جعفر محمدی در عصر ایران نوشت : نسل پدرها و مادرهای دهه هشتادی ها، نسل “اطاعت” بود. به آن نسل یاد داده بودند که باید در برابر “بزرگ ترها”، سر به پایین بیندازند و هر چه شنیدند، بگویند “چشم”…دهه هشتادی ها اما، اطاعت نمی کنند؛ آنها واقع بین تر از پدر و مادرهایشان هستند و لُبّ کلام شان در برابر آن بزرگ ترها این است: به جای دستور دادن، ما را “قانع” کنید.
«دهه هشتادی ها»، که اینک در دوران پرشور نوجوانی و ابتدای جوانی شان هستند، بی گمان محور مهمترین موضوع روز هستند چرا که اغلب کسانی که در روزهای اخیر برای بیان اعتراضات خود به خیابان ها رفتند، نوجوانان و جوانان متولد اوایل و اواسط دهه ۸۰ خورشیدی اند.
فارغ از مطالباتی که آنها در روزهای اخیر فریادش زده اند و بدون قضاوت محتوایی در این باره، باید گفت که نظام سیاسی حاکم بر ایران، هم اکنون با روان شناسی جدیدی از معترضان مواجه است که با جنس معترضان پیشین، تفاوتی جدی دارد.
اصلاً، ملاک اصلی بچه خوب یا بد بودن همین حرف شنوی از “بزرگ ترها” بود. این “بزرگ ترها” هم دایره وسیعی را در بر می گرفت: از پدر و مادر و خاله و عمو گرفته تا معلم و مدیر مدرسه و مقامات.
آن نسل، از روی ادب و احترام یا از ترس و بعدها که چیزهایی برای از دست دادن داشت از سر محافظه کاری، اطاعت پذیر بود.
دهه هشتادی ها اما، اطاعت نمی کنند؛ آنها واقع بین تر از پدر و مادرهایشان هستند و لُبّ کلام شان در برابر آن بزرگ ترها این است: به جای دستور دادن، ما را “قانع” کنید.
از این رو، با این نسل، نمی توان با تحکم، آمرانه و از موضع بالا سخن گفت چرا که مزیت نسبی “بزرگ ترها”ی پیشین که داشتن “اطلاعات بیشتر” بود، به مدد گسترش کتاب و رسانه در بین نسل جدید از بین رفته و آگاهی ها -و شبه آگاهی ها-ی این نسل، در مواردی حتی بیشتر از “بزرگ ترها” شده است.
دهه هشتادی ها بر خلاف نسل پیشین که عمدتا دنیا را در محدوده روستا و شهر و کشور خودشان می دیدند، با ابَر پدیده اینترنت، “جهان آگاه”تر از همه اجدادشان در تمام طول تاریخ شده اند و دارای سطح بالاتری از “مقایسه” و “انتظار” هستند.
بنابراین، برخورد قهری، دستوری و خشونت بار با این نسل، اشتباهی استراتژیک است و می تواند نتایج عکس به بار آورد.
نظام سیاسی حاکم باید این مولفه را در تحلیل وضع موجود و تدوین راهکارهایش مورد توجه جدی قرار دهد و به جای تقویت دستگاه های کنترلگری اعتراضات، “مفاهمه و اقناع” را گسترش دهد.
بدیهی است که اقناع این نسل، با شعار درمانی و مراسم تراپی و بلعیدن بودجه های کلان تبلیغی و فرهنگی توسط صدها دستگاه و بنیاد و موسسه و… میسر نمی شود که اگر می شد، شاهد حوادث اخیر نبودیم (حال بماند که همین بودجه خوارها، مسوول بخشی از بحران کنونی اند).
اقناع هم، معنایی ندارد جز شنیدن حرف های این نسل، گفت و گو از موضع برابر و متعهد بودن به نتیجه آن.
در این مکالمات و مباحثات مستمر، ممکن است آرایی تغییر کند یا اصلاح و حتی تثبیت شود. مهم این است که به برآیند آن که در قالب “خواست اکثریت” خود را نشان می دهد باید احترام گذاشت و به برآوردن مطالبات اکثریت همت گماشت.
در غیر این صورت، نسل جدید، اطاعت نخواهد کرد و نظام با این “نسل متقاعد نشده، اطاعت ناپذیر و البته جسور”، از بحرانی به بحرانی دیگر با آینده ای ناامن حرکت خواهد کرد که به نفع هیچکس نیست.