محمدعلی تدینی راد
ما بچه که بودیم با دوست های خودمان دعوا نمی کردیم. رفیق بودیم و همدل و به هم کمک می کردیم. دوستی مان شاد بود و با هم خوش می گذراندیم. اگر یک وقتی بین دو دوست دعوا و دلخوری هم پیش می آمد یکی دیگر پیدا می شد و زود آشتی مان می داد. اما حالا چه؟.
پسرم یک توپ فوتبال دارد. برادرم احمد آقا این را (توپ) را برایش هدیه خریده (بود).
او(پسرم) با دوستش دعوا کرده و بعد از ظهر که به خانه آمدم دیدم نشسته گوشه ای و گریه می کند. گفتم چرا ناراحتی؟.
پسرم گفت پسر همسایه که با هم دعوا کرده اند آمده و توپش را پشت در حیاط با چاقو پاره کرده و رفته (است).
وقتی به پسرم نگاه می کردم دلم براش (برایش) سوخت. گفتم شاید دوست های دیگرش نبایند و را آشتی ندهند.
خیلی زود (بلافاصله) دست به کار شدم .
با پسرم رفتم (رفتیم)درخانه همسایه.
پسر همسایه طفلک ترسیده بود. گفتم تو و پسرم چرا دعوا کردین (کرده اید)؟
گریه افتاد و هیچی نمی گفت. گفتم پس سر هیچ و پوچ دعوا کردین(کرده اید)؟
حالا با هم آشتی کنید.
بی بی(خانم همسایه) هم آمد و گفت: از این بچه ها تعجبم (در تعجب هستم). یک ساعت شیرین شیرین و یک ساعت تلخ زهر مارن(زهر مار هستند).
پسرم و پسر همسایه آشتی کردن(کردند).
من فقط به آنها گفتم اولا هیچ وقت دعوا نکنید ،دعوا چیز خوبی نیس(نیست)و دوما اگر دعوا کردین(کردید) توپ هم را پاره نکنی(نکنید). چون با این کار دیرتر آشتی می کنین(می کنید) یا شاید کینه بردارید(کینه به دل بگیرید) و هیچ وقت آشتی نکنین(نکنید).
بچه ها باید بفهمند که پل های پشت سر را برای برگشتن هیچ وقت خراب نکن (نکنند).
این یادداشت بعد از درگذشت محمدعلی تدینی راد در شهریور ۱۴۰۰از دل نوشته های او برداشت شده است.