۲ تجربه تلخ حالا دیگر دلسوزی و نگرانی خانواده ام هیچ سودی ندارد و به قول معروف نوش داروی بعد از مرگ سهراب است. زن جوان در حالی که دختربچه کوچکی را در آغوش گرفته بود آرام روی صندلی نشست و ادامه داد:
به گزارش صبح مشهد به نقل از خراسان ۱۵ ساله بودم که به اصرار و اجبار پدر و مادرم با پسر همسایه مان ازدواج کردم و از پشت میز مدرسه پا به خانه مردی گذاشتم که ۱۷ سال تفاوت سنی داشتیم. ما همدیگر را درک نمی کردیم و حتی روزهای اول می ترسیدم مبادا او مثل پدرم مرا کتک بزند! ۵ سال از زندگی سرد و بی روح مان گذشت و ما صاحب ۲ فرزند قد و نیم قد شدیم، اما در این مدت همسرم رفتارهای عجیب و غریبی داشت و مادرش نیز هر وقت مرا می دید سرش را تکان می داد و می گفت: حیف از این پسرم که به خاطر ازدواج با زن بی عرضه ای مثل تو بدبخت و بیچاره شده است. شنیدن این حرف ها برایم خیلی سنگین و ناراحت کننده بود و من به نیت مشورت و کمک گرفتن از مادرم موضوع را به او اطلاع دادم اما کاش این کار را نمی کردم، چون مادرم چادرش را محکم بست و با عصبانیت به سراغ مادرشوهرم رفت و داد و بیداد راه انداخت و از آن روز به بعد دشمنی و کینه بین آن ها شروع شد. متاسفانه مادر و مادرشوهرم دنبال فرصتی می گشتند تا همدیگر را با نیش و کنایه های خود جلوی دیگران خرد کنند و این اختلافات در کمتر از چند ماه رابطه پدرم و پدرشوهرم را نیز شکرآب کرد.زن جوان در دایره اجتماعی کلانتری سناباد مشهد افزود: با خراب شدن روابط دو خانواده، من و شوهرم به اصرار اطرافیان و تحت تاثیر غرور و لج بازی دیگران، از هم جدا شدیم و با دو بچه کوچک به خانه پدرم برگشتم. اما مشکل ما به همین جا ختم نشد و موضوع بر سر زبان زنان همسایه افتاد. افسوس که آن ها نیز با خبرکشی بین مادر و مادرشوهرم تا می توانستند آب را گل آلود کردند و آتش دشمنی و نفرت شعله ورتر شد. در آن شرایط پدرم می گفت: باید هرچه زودتر ازدواج کنی تا همه بدانند که ما ایرادی نداریم و چوب نامردی دیگران را خورده ایم!در واقع باید بگویم پدرم با این غرور و خودخواهی مرا بدبخت کرد و پس از گذشت ۵ ماه مجبور شدم به اصرار او خیلی سریع و باعجله به خواستگاری مردی جواب بدهم که ادعا می کرد همسرش را به دلیل مشکلات روحی و روانی طلاق داده است، اما بعد از یک ماه مشخص شد این آدم دروغ گفته و به موادمخدر نیز اعتیاد دارد و یک بیمار روانی است.
او من و ۲ فرزندم را تا حد مرگ کتک می زد و دیگر حاضر نیستم به این زندگی ادامه بدهم.زن جوان در پایان گفت: از تمام زن و شوهرهای جوان خواهش می کنم اگر در زندگی مشکلی دارند حتما از افراد مشاور و متخصص کمک بخواهند تا مبادا مثل من بیچاره و بدبخت شوند. من با ۲ تجربه تلخ تاکید می کنم باید قبل از ازدواج تحقیقات لازم را انجام داد و منطقی و عقلانی تصمیم گرفت چون فاصله بین بدبختی و خوشبختی یک قدم است!
مشاوره بزار برای خودت مرض داشتی بچه اوردی دنیا وقتی اول سازگار نبودی
بلد نیستی حرف بزنی خب حرف نزن بهت نمیگن که لالی!!!!!!!
دست خودش بوده مگه؟؟؟
نمیشه قضاوتشون کرد ما در شرایط ایشون نبودیم