وقتی تهدیدم کرد که از روابطمان فیلم و عکس تهیه کرده است، این بار خودم با التماس از مادرم اجازه گرفتم تا برای گفت وگو با «بهزاد» به دیدارش بروم اما او آن قدر کتکم زد که همه بدنم سیاه و کبود شده است و …
به گزارش صبح مشهد به نقل از خراسان، دختر ۱۹ساله در حالی که با نگرانی و وحشت وارد کلانتری شده بود، با نشان دادن آثار هولناک کتک کاری های خواستگارش به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری آبکوه مشهد گفت: حدود دو سال قبل جوانی به نام «بهزاد» که مدعی بود روزهای زیادی مرا در مسیر مدرسه تعقیب کرده است، به خواستگاری ام آمد اما خانواده ام به دلیل این که کار و کسبی نداشت و بیکار بود، با ازدواجمان مخالفت کردند اما از آن روز به بعد مزاحمت های خانواده بهزاد شروع شد. هر کدام از اعضای خانواده اش یک روز به منزل ما زنگ می زدند و اصرار می کردند که با این ازدواج موافقت کنیم. گاهی نیز با التماس و خواهش قصد داشتند رضایت من یا مادرم را جلب کنند اما هر بار پایان این تماس های تلفنی به تهدید و توهین می رسید. تا این که بالاخره یک روز «هایده» خواهر بهزاد با مادرم تماس گرفت و گریه کنان به او گفت: برادرم از عشق «نیلوفر» دیوانه شده است و قصد خودکشی دارد. او با خواهش و تمنا به مادرم گفت اجازه بدهید نیلوفر با بهزاد صحبت کند و به او بگوید که فرد دیگری را دوست دارد و نمی خواهد با او ازدواج کند.
این بود که مادرم رضایت داد تا در حضور هایده و در بیرون از منزل با هم صحبت کنیم. آن روز بهزاد و خواهرش به دنبالم آمدند. پس از آن که هایده با چرب زبانی و تعریف و تمجیدهایش به مادرم اطمینان داد که یک ساعت دیگر باز می گردیم، من سوار خودروی بهزاد شدم و سه نفری حرکت کردیم. با وجود این از چشمان بهزاد می ترسیدم. وقتی از آینه خودرو نگاهم می کرد کینه ای عمیق را در چشمانش می دیدم. خلاصه در میانه راه هایده از خودرو پیاده شد و با این بهانه که به منزل دوستش می رود تا ما راحت تر صحبت کنیم، من و بهزاد را تنها گذاشت. در این هنگام بهزاد در حالی که بیان می کرد من راننده تاکسی تلفنی نیستم و قرار است همسرت بشوم، از من خواست تا در صندلی جلو بنشینم. من هم به خواسته اش عمل کردم و دیگر نمی دانم چه اتفاقی افتاد. شب به نیمه نزدیک می شد که بهزاد مرا به منزلمان بازگرداند اما من حال طبیعی نداشتم و احساس می کردم همه این صحنه ها که در باغ رخ داد کابوسی بیش نبوده است. مادرم از شدت نگرانی مرا در آغوش کشید اما من حتی نمی دانستم با بهزاد به کجا رفته ام و گفت وگوی ما چند ساعت طول کشیده است. از آن روز به بعد بهزاد مدام مرا تهدید می کند که از ارتباطمان فیلم و عکس تهیه کرده است و اگر با او ازدواج نکنم، آبرویم را می برد. من که از شنیدن حرف های او ترسیده بودم تصمیم گرفتم تا به هر طریق ممکن فیلم ها و عکس ها را از او بگیرم چرا که می دانستم اگر مادرم متوجه این ماجرا شود، حادثه ناگواری رخ خواهد داد. به همین دلیل این بار خودم با التماس از مادرم اجازه گرفتم و با بهزاد قرار گذاشتم ولی او مرا شبانه به مکان خلوتی برد و آن چنان کتکم زد که همه بدنم سیاه و کبود شد و … شایان ذکر است، با صدور دستوری از سوی سرهنگ محمدی (رئیس کلانتری آبکوه) رسیدگی به این پرونده توسط کارشناسان و مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی کلانتری در حالی آغاز شد که دستگیری جوان مورد ادعای دختر ۱۹ساله نیز با شکایت وی در دستور کار نیروهای انتظامی قرار گرفت.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
وقتی دختره تمام سرمایه اش را از دست داده تازه پلیس میخواهد موضوع را در دستور کار بگذارد باید زودتر جلوی خلافکاران را گرفت
بنظر بنده این موضوعات از این دست به این راحتی هم نبوده صدرصد اولش دختر خانم میخندیده و هرچی وجدانش بهش میگفته این کارها عاقبت نداره اما اون تحویل نگرفته … متوجه شدین وقتی یک کار اشتباه میکنید یکی در گوشمون میگه این کار درست نیست اما توجه نمیکنیم این خانم هم با اینکه صدرصد تجربه داشته بازم هوسش رو به عقلش ترجیح داده
امیدوارم بقیه هم درس بگیرن