روزی که پدر اولین بار صدای مهدی را شنید ، ذوق را در چشمانش می شد تماشا کرد .
به گزارش صبح مشهد، وقتی پدر به او قول داد که هر سال برایش تولد بگیرد ، هیچ وقت فکر نمی کرد که بعدا هرگز نتواند به قولش وفا کند . چون هر سال چه جشن تولد مهدی ، چه لحظه سال تحویل و هر مناسبت دیگری که همه دوست داشتند در کنار هم باشند ، باید در محل کار می بود آری کار پدر مهدی حراست از حدود و ثغور میهن اسلامی ایران است.
مرزهایی که اگر امثال پدر مهدی آن را با جان و دل حفظ نمی کردند و از تمام خوشی ها و دلبستگی هایشان دست نمی کشیدند شاید وضع امنیت این مرز و بوم طور دیگری بود .
پدر مهدی به دورترین نقاط این سرزمین رفت و دوری از خانواده را به جان خرید تا احدی از دشمنان این آّب و خاک به فکرشان هم خطور نکند که بتوانند روزی برای امنیت و آرامش این ملت مشکلی ایجاد کنند.
مهدی یک روز با پدر خداحافظی کرد و شاید هیچ وقت فکر نمی کرد این آخرین باری ست که پدر را در آغوش می گیرد و پدر با محبتی به وسعت دریاها او را می بوسد .
مدتیست که مهدی تنهاست و دیگر امیدی به حضور پدر در جشن تولدش ندارد .
یکی از روز های گرم تابستان است که ناگهان نسیمی بهاری می وزد
درب خانه باز می شود و فرمانده ی پدر وارد می شود . مهدی با دیدن فرمانده ، بی اختیار به یاد روز هایی می افتد که پدر به مرخصی می آمد و او دوان دوان خود را به آغوش پدر می انداخت و صورتش غرق در بوسه های پدر مهربانش می شد .
برای لحظاتی ، شیرینی آغوش پدر را زمانی که فرمانده مهدی را در بغل جای داد حس می کند .
مهدی با دیدن کیک تولدی که فرمانده برایش آورده ست حسابی خوشحال می شود و اشک شوق در چشمانش حلقه می زند .
با حضور فرمانده ، ساعاتی مهدی هم فکر می کند هنوز پدرش حضور دارد و جای خالی اش را حس نمی کند …
یادمان باشد :
امثال مهدی ها زیاد هستند
شهید مقدسی های زیادی داریم که بخاطر امنیت و آرامش ما رفتند و برنگشتند .
نگذاریم خانواده هایشان در غفلت و فراموشی ما به سر ببرند و یادی از آن ها نکنیم . ما به آنها مدیونیم و باید حواسمان باشد که به خاطر ما چه چیزی را از دست داده اند .
گفتنی است، شهید محمد حسین مقدسی از پرسنل هنگ مرزی تایباد بود که در مهرماه ۹۵ در درگیری با اشرار مجروح و به درجه جانبازی نائل آمد و پس از یکماه به علت شدت جراحات در شانزدهم آبان ۹۵ به درجه رفیع شهادت نیز نائل آمد.