اخبار مهم

اشک های این مرد دل پلیس مشهد را لرزاند

کد خبر : 36758

وقتی دخترم اشک ریزان تلفن را قطع کرد، انگار دیگر قلبی در سینه ام نمی تپید. او با بغضی غریب و کلماتی قهرآمیز سرزنشم کرد که چرا برای خرید باتری به سرقت رفته پرایدم از شوهر او پول قرض کرده ام و حالا…
به گزارش صبح مشهد به نقل از رکنا این ها بخشی از اظهارات پیرمرد ۶۵ ساله ای است که برای پیگیری پرونده سرقت وارد کلانتری شفای مشهد شده بود. اما نیروهای ورزیده تجسس برای عملیات سری دستگیری سارقان قطعات خودروها در خارج از کلانتری به سر می بردند.
پیرمرد که دچار بیماری پارکینسون بود در حالی که با دستانی لرزان گزارش پلیس ۱۱۰ را به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری نشان می داد، درباره ماجرای سرقت باتری پرایدش گفت: ۶۵ سال قبل در یکی از روستاهای اطراف مشهد و در یک خانواده ۹ نفره به دنیا آمدم . پدرم کشاورز بود و درآمد زیادی نداشت به همین دلیل تصمیم به مهاجرت گرفت.
من دوران نوجوانی را سپری می کردم که در حاشیه شهر مشهد ساکن شدیم تا زندگی بهتری را تجربه کنیم اما باز هم درآمد پدرم زیاد نبود و روزگارمان به سختی می گذشت. به همین دلیل من بعد از پایان تحصیلاتم در مقطع راهنمایی ترک تحصیل کردم و به آموختن حرفه خیاطی مشغول شدم. خیلی زود این هنر را آموختم و برای خودم کار و کاسبی راه انداختم.
خلاصه ۲۵ بهار از عمرم گذشته بود که مادرم بنا به وصیت پدربزرگم مقدمات ازدواج من و دختر عمویم را فراهم کرد چون اعتقاد داشت «عقد دختر عمو و پسر عمو را در آسمان ها بسته اند» با این ازدواج همه اطرافیانم منتظر تولد پسری بودند تا وارث عنوان خانوادگی مان باشد اما همه فرزندانم دختر به دنیا آمدند.
اگرچه برای من هدیه خداوند تفاوتی نداشت اما همسرم از نیش و کنایه های مادر خدابیامرزم در امان نبود و زجر می کشید. بالاخره پنجمین فرزندم پسر شد و ولوله ای در خانواده ما به راه افتاد. «ابوالفضل» نورچشم خانواده ما شد. در این شرایط و با قناعت های همسر فداکارم منزلی را در حاشیه شهر خریدم و دخترانم را آبرومندانه عروس کردم.

پسرم نیز که از هوش و استعداد زیادی برخوردار بود مدارج علمی را یکی پس از دیگری در یکی از رشته های مهندسی طی کرد و در حالی که قصد داشت در آزمون دکترا نیز شرکت کند برای گذراندن خدمت سربازی عازم منطقه مرزی شد. من و همسرم آرزوهای زیادی برایش داشتیم تا او را در لباس دامادی ببینیم ولی هنوز یک ماه بیشتر از پایان خدمت سربازی او نمی گذشت که به بیماری سرطان خون مبتلا شد.
من و همسرم دامادی او را فراموش کردیم و تنها به سلامتی و بهبودی پسرمان می اندیشیدیم. منزلم را فروختم تا هزینه های درمان او را بپردازم اما پسرم ناکام از دنیا رفت و چشمان من و همسرم برای همیشه اشک بار ماند. از آن روز به بعد آرامش و خوشبختی هم از زندگی ما رفت. همسرم افسردگی شدید گرفت و من هم به بیماری پارکینسون مبتلا شدم.
دستانم به شدت می لرزید و مدام سوزن خیاطی به دستم فرو می رفت. به اجبار شغل خیاطی را رها کردم اما برای تامین مخارج زندگی باید چاره ای می اندیشیدیم.

خانمم رو اعصاب و به من شک دارد/ کمکم کنید لطفا!

یک زندگی عاشقـانه چطور حفظ شود؟

این گونه بود که سرمایه های اندکم را از گوشه و کنار جمع کردم و یک پراید مدل پایین خریدم تا در یکی از تاکسی های اینترنتی کار کنم. اگرچه درآمدم کفاف هزینه های زندگی و تعمیرات خودرو را نمی داد اما خدا را شکر می کردم و قانع بودم تا این که چند روز قبل وقتی صبح زود قصد داشتم سر کار بروم متوجه سرقت باتری خودروام شدم. چون هیچ وسیله ایمنی مانند قفل کاپوت یا دزدگیر نداشت.
با خجالت زدگی و شرمساری به منزل دخترم رفتم تا از دامادم برای خرید باتری خودرو مبلغی قرض بگیرم ، اگرچه به دامادم قول دادم خیلی زود و با اولین کرایه هایی که از مسافران بگیرم پولش را باز می گردانم اما او طوری با حقارت پول را به طرفم پرت کرد که قلبم شکست و غرورم جریحه دار شد.
چند ساعت بعد دخترم گریه کنان با من تماس گرفت که با این کار او را نزد همسرش سرافکنده کرده ام. من هم بلافاصله پولش را پس فرستادم و به کلانتری آمدم تا …
هنوز پیرمرد اشک هایش را پاک نکرده بود که افسران تجسس با کشف قطعات زیادی لوازم خودرو به همراه دزدان دست بندزده از راه رسیدند .
ناگهان پیرمرد با دیدن باتری خودرواش در میان لوازم کشف شده، دستان لرزانش را رو به آسمان برد و در حالی که این بار اشک شوق می ریخت ، برای سلامتی افسران تجسس کلانتری و همه زحمت کشان انتظامی دعا کرد و گفت: خداوند هیچ بنده ای را محتاج خلق نکند و …

برچسب ها
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

‫۱۷ نظرها

    1. شما چرا به همه چی بدبینی… دروغ نیست.. روزی صدها مورد شبیه این داره اتفاق می افته..

  1. باز خدارو شکر پیدا شد الان یک هفته هست با خونوجگر برای دخترم تلفن خریده بودم دزد در بازار تهران دزدید دیگر نمیدانم از کجا باید بیارم تا بتونم بخرم

  2. با این وضعیت بد اقتصادی… فقط بلدن بگن یکی سه هزارمیلیارد دلار دزدید! یکی دکل نفت را خورد! بعدی دوازده هزار تا… و همینطور ادامه داره، مردم هم فقط فقیرتر میشن. الان دیگه میشه زندگی کرد با این حقوق های کم؟ فقط مالیات بر ارزش افزوده! مالیات بر درآمد! شارژ میخریم، بسته میخریم ۹% درصد مالیات میدیم، آدامس و پفک و تخم مرغ و روغن موتور و سرویس ماشین و همه و همه روش مالیات هست میری اسنپ کار میکنی شهرداری چند درصدش را برمیداره، تازه کلی درآمد میلیاردی هم از جاهای دیگه داره… الان هم که ویروس چینی و بدبختی و خانه نشینی! نه درآمد داریم نه میتونیم ازدواج کنیم

  3. اینکه پسراین بنده خدادرحین خدمت سربازی به بیماری سرطان خون مبتلا شده اندلااقل مخارج آنرابایددولت تامین میکردوبرای خانواده اوبه عنوان جانبازمستمری تعیین میکرددرغیراینصورت بی توجه ای به بیمار درحال خدمت مقدس سربازی، اسلامی نیست که هیچ بلکه انسانی هم نیست

  4. داستانهای باور نکردنی چی بگم خدا کنه این داستان واقعی باشه

    1. ای کاش یک روز بیکارترشویدیک ساعت به صورت راندومی دریکی ازکلانتری هابشینید وازنزدیک واقعیت هاراببینید

  5. خداوند همه نیروهای نظامی وانتظامی که شب وروزبخاطر امنیت تلاش می کنند را حفظ کند امین

  6. ای همچین دخترهای بی عرضه ای نباشن ک نتونن شوهرشونو ادم کنن همینایی ک میان میگن فلان کارتو باعث شد جلو شوهذم سرافکنده بشم همینا باید بدونن مشکل خاتوادشدن نیست بلکه انسان نبود و … شوهرشه دامادی من دیدم ک جهریه خریده ب اسم مادرزنش رد کرده تا زنش از مادرشدهرش سرکوفت نشنوه بعدم ذنیا دوروز نیومده با دو روز بره…پدر من همیشه مردی بود و ب مادر وپدرش کمک مالی میکرداچون ندار بودن این اواخر طوری شد ک مادربزرکم حتی کرایه راه و پول نون مارو میداد یک پیرزن اخر عمری از ما داراتر شد…از اونطرف وقتی ما بچه بودیم پدرم هیچ وقت برا ما پول خرج نمیکرد جهزیه نمیداد لباس نمیخرید خلاصه چون دخترهم بودیم میگفت برن ب درک با این ک پول داشت مثلا یک عید پسرعموهامنو برد سرتا پا لباس خریدش مسافرت برد ولی برا ما لباس نخرید هیچ وقت مارو مسافرت عروسی جایی نمیبرد ار وجود ما چون دختر بودیم خحالت میکشید همیشه فوش ها رکیک میداد یک مشت … دنبال خودم انداختم یا مهمون میومدمیرفتیم قایم میشدیم. غذا میوه ب مهمونا میداد ب ما نه خیلی پست بود پول داشت ولی خرج رفیق بازی. و شاباش عروسی رو مردم گوسفند برا کربلایی ها خرج تحصیل داداشاش و مادرپدرش میداد ب ما نه نمیداد جراتم نمیکردیم حرف بزنیم چ برسه یک کارخطا…خلاصه الان چون ب وقتش ب دختراش زحر داد خار و خفیفمون کرد مارو لایق پول ندونست خودشم حالا ندار شده و اونه ک محتاج دختراش شده پسرش حتی بهش نکا نمیکنه بی اجازه اون ازدواج کرده دختراشم ازش دل خوشی ندارن رفتار خوبی ندیدن ک بخوان حمایتش کنن محبت کنن یعنی کسی ک یک عمر مارو بخاطر زیر دست بودنمون کتک رد تحقیر کرد خرجی نکرد الان محتاج ماهاست من یکی ک کلا قهرم نمیرم چون تو نامزدی خیلی منو عذاب داد جلو شوهرم پاشد منو بزنه ناسزا گفت…این رفتار پدرمادرهار باعث شرمساری وسر افکندگی میباشد نه ک طفلک برا یک عمر خیاطی کرده بیاد باتریشو بدزذن از شوهرت پول بخواد تو بگی بابام سرافکندم کرد

  7. جای بسی شگفتی است که مادردنیاثروتمندترین کشوردنیاهستیم ولی معضلات مشکلات ازهمه مهمتراختلاصهاخوری ها باعث شدن که پیرمردی حالا ماجرای کلانتری مابه راست ودروغش کارنداریم ولی واقعیتی است دراچتماع ماحالا بااین مشکلات بازهستن افرادی همچون کوچکی هاوهمفکرانشون که نه تنهاقدمی برای رفع مشکلات مردم شریف مابردارندبلکه باجلوگیری کردن ازبه ثمررسیدن اف ای تی اف کلی به مشکلات مااضافه می کنندخداوندهدایتشون کنه که فقط منافع خودشون مهمه دعاکنین این فقروکملطفی هاریشه کن بشه درمملکت ما درودبرشماعزیزان۱۰

  8. خدمتش تموم شده بود.نوشته هنوز یک ماه نشده بود که خدمت سربازیش تموم شده بود

  9. اخه یک انسان عقل داره…این خبر نگارها هم بیکارن از چی خبر تهیه میکنن .اون خبر نگار عزیز بره از یه چیزی گزارش بگیره که فرهنگ رانندگی وشهر نشینی بعضی ها رو ارتقاع بده .کسی که دنبال کار بیهوده بره عاقبتش بد نامی و ابرو ریزیی اخه این کارها که گزارش گرفتن نداره . از تمام خبر نگارهای زحمتکش شهرمون ممنونم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دوازده + 19 =

دکمه بازگشت به بالا
بستن