نویسنده: محمدعلی تدینی راد
یک روز میرویم. طوری میرویم که انگار اصلاً در این دنیا نبودهایم. رسم زمانه همین است. روزی فکر میکردم اگر پدرم (مرحوم حاج شیخ غلامرضا) یا مادرم از دنیا بروند دیگر نمیتوانم زنده بمانم.
آنها رفتند و با آن که برایم خیلی سخت بود من ماندم و فهمیدم که دیگر اگرچه در این دنیا نیستند ولی همیشه من آنها را با خودم دارم.
بعد از آن خواهرم فاطمه خانم را از دست دادم . مرگ برادرم حیدر برایم خیلی سخت بود . ولی آن موقع هنوز جوان بودم. مرگ برادر بزرگم عباس آقا برای من معنی دیگری دارد. چون خودم هم پیر شدهام و حس میکنم به مرگ نزدیکتر هستم. اگرچه مرگ خبر نمیکند و آدم نمیداند چه قدر زنده است.
مرگ برادرم و یاد خوبیها و مهربانیهایش بیشتر از قبل به من فهماند که همین خوبی و مهربانی از هر چیزی برای ما آدمها بهتر است.
باید مهربان باشیم . هرجا بچه کوچکی دیدیم به آنها محبت کنیم. اگر وقت داشتیم برای شان نقاشی بکشیم و با آنها بازی کنیم . آن موقع میبینیم چقدر خندهشان قشنگ است.
کسی به خانهمان آمد با روی باز از او پذیرایی کنیم ، بیریا و با هرچه در خانه داریم.
ساده بگیریم تا رفت و آمدها ساده و راحت بشوند.
به کسی که بدی کرده چیزی نگوییم ، به رویش نیاوریم. به خصوص اگر کاری داشت و سراغ ما آمد. وقتی خوبی ما را ببیند خودش میفهمد بدی کرده است و نیازی نیست به او گوشزد کنیم بدی اش را.
با همسایهام باید خیلی مهربان باشیم که همسایه مثل برادر و خواهر آدم میماند.
من فکر میکنم مهربانی قشنگترین نعمت خدا به ماست. حتی در خیابان و پیاده رو هم با خنده از کنار هم رد بشویم نیازی نیست همدیگر را بشناسیم باید همدیگر را بفهمیم و ثابت کنیم که مهربان هستیم.
روزی که از این دنیا رفتیم اگر بدی هم کرده باشیم باز هم خوبیهایمان را یاد خواهند کرد. پس باید مهربان باشیم و تا میتوانیم به بقیه هم یاد بدهیم که مهربانی قشنگ ترین ثروت دنیا است .
این یادداشت یکم شهریور ۱۴۰۰ پس از درگذشت مرحوم محمدعلی تدینی راد برداشت شده است.
در سومین سالگرد درگذشت او یادش گرامی و روحش شاد.