آدمها گاهی با رنگ پوست، گاهی با دین، گاهی هم با ملیت به هم وصل میشوند و گاهی هم با درد مشترک. درد میتواند برای یک لحظه، یک ساعت، همه تفاوتها، بغضها و کینههای میان ما را کنار بگذارد و از ما جامعهای واحد بسازد.
خبرنگار ایسنا از آرامستان بهشت رضوان مشهد که این روزها پذیرای متوفیان کرونایی شهر است، روایت میکند.
صبح مشهد– جامعهای گرفتار در بند غم. میگویند غم را بیشتر از زبان، چشمها بروز میدهند اما برای آن کس که عزیز از دست داده، نه نایی برای دیدن میماند و نه سخن گفتن. چشمها به رنگ خون، پاها خسته و صداها گرفته. این فصل مشترک همه کسانی است که این روزها جامه سیه به تن کردهاند و از کرونایی زخم میخورند که اگر نبود اهمالها، شاید، شاید امروز به بغض دمادممان تبدیل نشده بود.
نامها یکی پس از دیگری اعلام میشود. بستگان «آقا» یا «خانم» فلانی! بستگان در عین حضور، غایبند. غرق در رویای عزیزی که دیگر میانشان نیست. «فلانی» پسر کسی است. دختر کسی. شاید هم مادر و پدر. بازماندگان اندوهشان را به آغوش کشیدهاند و در رویا، قدم میزنند با او که دیگر میانشان نیست. اشک گواه این مدعاست. آرامستان مشهد لبریز از سیه پوشان زخم خوردهای است که عشق بازی میکنند با رویاهای عزیز از دست رفتهشان. سیه پوشانی که تعدادشان به طور لحظهای افزایش پیدا میکند. شیون لحظهای قطع نمیشود همچون خودروهایی حامل جسم بیجان عزیزان مردم.
کرونا حالا پنجمین شعله را برافروخته و مثال لشکری بیرحم، میتازد بر جان و مال مردمی که این سالها رنجورتر از همیشهاند. مشهد فاجعه را به نظاره نشسته است. روزانه ۷۰ انسان از دست میروند و هر ۲۰ دقیقه، یک خانواده به عزای عزیزی مینشیند. همین آمار و ارقام به نسبت قابل اتکای رسمی، مصداق بیکم و کاست بحران است. بحرانی که بهشت رضوان مشهد بیش از هرکس، درکش میکند. خودرو پشت خودرو، عزادار پشت عزادار. تا چشم کار میکند، غم عیان است.
فضای نمور سردخانه اما دردی عمیقتر را به دوش میکشد. اینجا هرگز شاهد لبخند نبوده و نخواهد بود. اینجا همه گریاناند. بلندگو که باز میشود، داغداران فلانی که فراخوانده میشوند، شیون و آه است که بر میخیزد. آهی به غایت سینه سوز. آنقدر که دیوارها هم توان به دوش کشیدنش را ندارند. سالن تطهیر، آخرین محل دیدار با عزیزی است که تا همین چند ساعت پیش کنارشان بود ولی از حالا به بعد، خاطرهای است در میان انبوه خاطرات تلخ ما. خواهر از برادر میگوید و قول و قرارهایشان. مادر از پسر. پدر از دختر. این روزها قبرستانها آباد آبادند از غمهای ما.
صدها خانواده اینجا منتظر آخرین دیدارند. ملیحه یکی از آنهاست. علی هم. این ۲ هم را نمیشناسند ولی حالا اشکهایشان نقطه اشتراکشان است. ملیحه نای بلند شدن ندارد. زمین و زمان را قسم میدهد که توانش را ندارد. علی اما چسبیده به دیوارهای غم زده این مصیبت خانه. دستهای لرزان و چشمهای پر خونش خبر از دل پر دردش میدهد. نگاهش میتواند تا مغز استخوانت را بسوزاند اگر اهل درد باشی. اینجا کمرها به سختی راست میشوند. اینجا آدمها یک شبه پیر میشوند و غم بزرگ، تا ابد بر دلشان میماند.
تلخی ماجرا آنجاست که در مشهد هنوز پیک چهارم را نگذرانده بودیم که پیک پنجم به سراغمان آمد. بیمارها تصاعدی بالا رفت و آدمها به اعدادی لغزان تبدیل شدند روی زبان مسئولان. حالا اوضاع آنقدر وخیم است که سرم هم در شهر یافت نمیشود. خبری از تعطیلی اما نیست. کرونا به جان ما زده و عزیزانمان را یکی پس از دیگری طعمه خود میکند ولی فریادرسی نیست. به که بگوییم از درد چند ساعت حضور در تطهیر خانه بهشت رضوان مشهد؟ به که بگوییم ظرف ۱۰ روز، فقط ۱۰ روز حدود۴۰۰۰ تن را از دست دادهایم و ۴۰۰۰ خانواده را عزادار دیدهایم؟ به که بگوییم علیها و ملیحهها هر روز تکرار میشوند و غمها بزرگتر؟ ما وارثان این درد بینهایتیم و راویان تلخی دمادم روزگارمان. مسئولان اما خود میدانند و خدایشان.