دیگر تحمل نگاه های تحقیرآمیز خانواده و بستگانم را نداشتم و از نیش و کنایه های آن ها خسته شده بودم. دیگر عنوان خانم دکتر را برای تمسخر و سرزنش من استفاده می کردند به همین دلیل دوست نداشتم در مجالس و مهمانی های خانوادگی شرکت کنم یا در جمع فامیل حضور یابم مادرم درگیر امور خانه داری بود و پدرم نیز با مشکلات مالی و گرفتاری های خودش دست و پنجه نرم می کرد به همین دلیل کسی به من توجهی نداشت. در این شرایط و برای رهایی از تنهایی به فضاهای مجازی پناه بردم و در گروه های زیادی عضو شدم. «فرشید» سرگروه یکی از همین شبکه های اجتماعی بود که من ساعت های زیادی از وقتم را با اعضای آن می گذراندم. از سوی دیگر بی پروا جذب چهره زیبا و جملات محبت آمیز فرشید شده بودم به طوری که خیلی زود ارتباط پیامکی ما خصوصی شد و در خارج از گروه ادامه یافت. دیگر تا پاسی از شب با او درد دل می کردم و به بیان ریز و درشت زندگی ام می پرداختم.این ارتباط اینترنتی کم کم به دیدارهای پنهانی عاشقانه کشید. اگرچه بارها مطالب تلخی را درباره عاشقی های اینترنتی و به ویژه در ستون «در امتداد تاریکی» روزنامه خراسان خوانده بودم اما فکر می کردم دیگران نسنجیده و ناآگاهانه ازدواج کرده اند و من با عشق و علاقه به فرشید دل بسته ام. خلاصه آن قدر درگیر این عشق مجازی شده بودم که آزمون سراسری سال بعد را هم فراموش کردم و به چیزی جز زندگی مشترک با فرشید نمی اندیشیدم. گوشی ام را لحظه ای کنار نمی گذاشتم و جز برای دیدار پنهانی با فرشید از خانه خارج نمی شدم. در واقع ارتباط با فرشید تنها موضوع زندگی من بود و به هیچ چیز دیگر توجهی نداشتم تا این که بالاخره با اصرار من فرشید به خواستگاری ام آمد اگرچه این خواستگاری با مخالفت خانواده ام روبه رو شد اما مرغ من یک پا داشت. چرا که همه رویاها و آرزوهایم را در ازدواج با او می دیدم. در نهایت با همه مخالفت ها پای سفره عقد نشستم و با فرشید ازدواج کردم ولی این روزهای شیرین یک ماه بیشتر طول نکشید چرا که فهمیدم اخلاق و رفتار فرشید با آن چه در ذهن من بود تفاوتی از زمین تا آسمان دارد. او نه تنها همه ساعات عمرش را با زنان و دختران دیگر در فضای مجازی می گذراند بلکه با سوءظن هایش زندگی را به کام من تلخ کرده بود. او فقط به دنبال رفیق بازی بود و مسئولیتی در قبال خانواده اش نداشت. فکر کردم با آغاز زندگی مشترک این مشکلات نیز برطرف می شود و همسرم به زندگی اهمیت می دهد اما متاسفانه بعد از جشن عروسی شرایط زندگی من در حالی بدتر شد و به کتک کاری و نپرداختن نفقه انجامید که من باردارم و …
بارها عاقبت آشنایی و ازدواج از طریق شبکه های مجازی را در همین ستون «در امتداد تاریکی» خوانده بودم و می دانستم که چنین ازدواج هایی پایانی جز طلاق ندارد چرا که عاطفه، احساسات و هوس های دوران جوانی بر عقل غلبه می کند ولی باز هم آن قدر درگیر عشقی هیجانی شده بودم که فکر می کردم این علاقه و دلباختگی با دیگر عاشقی های اینترنتی تفاوت دارد و من…
به گزارش صبح مشهد به نقل از خراسان زن ۲۲ ساله در حالی که همه رویاها و آرزوهایش را بر باد رفته می دید با بیان این که عشق و عاشقی های شیرین قطار زندگی من در فضای مجازی خیلی زود به ایستگاه تلخ طلاق رسیده است، درباره ماجرای ازدواج خود به کارشناس اجتماعی کلانتری قاسم آباد مشهد توضیح داد: دختر بزرگ خانواده ای پنج نفره بودم به همین دلیل توقعات پدر و مادرم از من زیاد بود چرا که آن ها مرا الگوی دیگر اعضای خانواده و حتی فامیل می دانستند. پدرم اگرچه کارمند جزء یک شرکت کوچک بود اما تلاش می کرد تا همه امکانات رفاهی را برای تحصیل من فراهم کند. پدر و مادرم از همان سال اول دبیرستان مرا خانم دکتر صدا می زدند و یقین داشتند که در یکی از رشته های پزشکی، دندان پزشکی یا داروسازی پذیرفته می شوم اما هر سال که می گذشت درس هایم ضعیف تر می شد و خودم می دانستم که نمی توانم در یکی از رشته های دهان پرکن دانشگاه قبول شوم. اما همواره نمرات تحصیلی ام را از خانواده ام پنهان می کردم تا آبرویم نزد فامیل حفظ شود. خلاصه مقطع دبیرستان به پایان رسید اما من در هیچ رشته دانشگاهی پذیرفته نشدم. این موضوع تاثیر عجیبی بر روح و روانم گذاشت به طوری که دچار افسردگی شدیدی شدم.
شایان ذکر است که به دستور سرهنگ عابدی (رئیس کلانتری قاسم آباد) تلاش مددکاران اجتماعی برای نجات زندگی مشترک این زوج جوان و پیشگیری از طلاق آغاز شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی