زندگی

عاشق شدم !

کد خبر : 64201

خاطرخواه پسری شدم، پدرم خودش را به آب و آتش زد و می‌گفت این پسر به درد تو نمی‌خورد.

گوشم بدهکار این حرف ها نبود، همان روزها برایم خواستگاری آمد، کار را به تهدید کشاندم،گفتم یا پسری که خودم  می‌خواهم یا…

حرفم را به کرسی نشاندم، ازدواج کردم شوهرم پسر بدی نبود، خانواده‌اش همان طور که پدرم می‌گفت آدم‌های تند و عصبی بودند، دوران عقد مشکل‌های جدی پیدا کردم، به خاطر دخالت‌های مادر شوهرم و‌سر لج بازی طلاق گرفتم.

بعد از آن دانشگاه رفتم، پدرم که عمری با آبرو زندگی کرده بود شکست و مادرم پیر شد، حرص و جوش می‌خوردند و تمام دغدغه و نگرانی ام این بود آنها را از غم و اندوه در بیاورم،خیلی اتفاقی با پسری آشنا شدم، کارگر ساده کارخانه ای است و مشهد کار می کند.

با کمک‌های مالی پدرم زندگی ساده و کوچکی درست کردیم، لقمه ای نان حلال هم داریم و نیازمند کسی نیستیم، اما نمی‌دانم چرا دچار تشویش خاطر شده‌ام، شاید اگر با مادر شوهرم کنار می آمدم و  زندگی قبلی‌ام را حفظ می‌کردم  بهتر بود.

شوهرم واقعا اهل زندگی، باوقار، نجیب و وفادار است، دوستم دارد و می‌گوید برای خوشبختی ام جانش را فدا می‌کند، مرکز مشاوره آمدم، باید از این خودخوری در بیایم، مداخله مشاور خانواده بسیار مفید خواهد بود، واقعیت این که خیلی از آدم‌های امروزی به خودشان زحمت نمی‌دهند یک نفر را کشف کنند، زیبایی‌هایش را ببینند و در برابر تلخی‌ها صبر نشان دهند.
زندگی مثل یک بیسکویت بسته‌بندی نیست که فقط شیرینی از آن بیرون بیاید و همه با لبخند بگویند حق با تو است. باید مهارت‌های زندگی را یاد بگیریم و شرایط  و موقعیت های خودمان را به بهترین وضع  مدیریت کنیم

زندگی هر شب با یک داستان واقعی در مشهد مهمان شماست..‌.

غلامرضا تدینی راد

برچسب ها
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

سه × پنج =

دکمه بازگشت به بالا
بستن