اجتماعی

عزیز دلم !

کد خبر : 63627

پدرم همیشه می‌گفت بچه، تو چوب غرور و تکبر خودت را بدجور خواهی خورد  و… . خدا بیامرزد، راست می‌گفت. سرم بدجور به سنگ زمانه خورد.

ازدواج کردم، برای همسرم پشیزی ارزش و احترام قائل نبودم. شاید حرف‌های خواهرم که می‌گفت به زن جماعت نباید رو بدهی باعث شد برایش عرض اندام کنم.

طفلکی خون جگر شده بود. نمی‌دانست با  بدخلقی‌هایم چه کند. بالاخره صدای خانواده‌اش درآمد. می‌گفتند دختر ما بی‌کس و کار نیست، خودت را اصلاح نکنی طلاقش را می‌گیریم. با غرور گفتم مال بد، بیخ ریش صاحبش.

مهریه اش را بخشید و لحظه آخر فقط به چشم‌هایم نگاهی کرد و رو برگرداند. من‌ بی‌رحم  به خاطر آن که حرفم را به کرسی بنشانم طلاقش دادم.

پدرم دق کرد و مرد. برای کار مشهد آمدم. بعد مدتی فهمیدم همسرم ازدواج کرده است.

دلتنگی عجیبی پیدا کرده بودم. با خانمی آشنا شدم. مدتی با اطلاع خانواده اش در ارتباط بودیم. تا جایی که می‌توانست جیبم را خالی کرد، بعد هم فهمیدم انگار خاطرخواه پسر یکی از اقوام شان است.

دچار افسردگی شدیدی شده بودم. شب‌ها عکس همسرم را کنارم می‌گذاشتم و آرام و بی‌صدا گریه می‌کردم. گاهی فکرهای احمقانه خیلی بدی به سرم می‌زد.

یک روز خواهرم تلفن کرد و گفت همسرم از شوهرش که معتاد شیشه‌ای بوده طلاق گرفته است. نفهمیدم چطور به شهرمان برگشتم. سراغش رفتم. می‌گفت حدود یک سال از طلاقش می‌گذرد.

دوست داشتم به من بد و بیراه بگوید، دلم می‌خواست بگوید تو بدترین آدم روی زمین هستی و اصلا هر چه دلش می‌خواست بگوید. با سکوتی مظلومانه نگاهم کرد و سرش را پایین انداخت.

عمویم پادرمیانی کرد، خانواده‌اش رضایت دادند دوباره ازدواج کنیم. جشن کوچکی گرفتیم و برای زندگی مشهد آمدیم. به خودم قول مردانه داده ام فقط «عزیز دلم» صدایش کنم. با هر نگاهش دلم می‌لرزد و تازه فهمیده ام چقدر دوستش دارم و باید نازش را بخرم.

مراجعه به مرکز مشاوره خیلی مفید بوده، حرف آخرم این که غرور و خودخواهی آفت زندگی و سرنوشت هر آدمی است، قدر داشته‌هایتان را بدانید.

بازخورد یک گزارش اجتماعی

به نام خدا

مطلب “عزیز دلم” بسیار شیوا و سراسر درس زندگی بود

اینکه یاد بگیریم و بیاموزیم که گاهی راه دور عشق از نگاه دوباره به زندگی آغاز می شود بسیار دلنشین است

پایان جذاب این داستان نه فقط بازگشت به جبران اشتباهات بود بلکه به ما یاد داد “عزیز دلم گفتن” معجزه کوچک اما جاودانه است

مرور بر این داستان به وضوح نشان داد قصه بر مدار مردیست که رنج و پشیمانی اش را با صداقت و جسارت جبران کرد

جناب تدینی گرامی این قصه تکراری خیلی از ماست که عبرت بگیریم و محکم بر طبل اشتباهات نکوبیم و فرصت ها را غنیمت شمریم

خواننده مطالب شما دکتر زینب طائفی

متخصص کودکان و نوزادان در مشهد

برچسب ها
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

سه × سه =

دکمه بازگشت به بالا
بستن