نویسنده؛ غلامرضا تدینی راد
رفتیم پای صندوق، رای دادیم و حالا باید ….
در ایستگاه منتظر بود اتوبوس سر برسد. مرد کم حوصله نق می زد و می گفت: رفتیم پای صندوق رای دادیم و حالا باید این طور معطل بمانیم و … .
هنوز حرفش تمام نشده بود که اتوبوس بی آرتی سر رسید.
لبخندی بر چهره اش نشست. سوار شدیم.
به مرد گفتم: دیدید عجله کردید و اتوبوس به موقع آمد. شما همه چیز را رشته کردی و رشته ها را به هم بافتی، مرد حسابی تازه دو سه روز از انتخابات می گذرد و اگر کم و کسری هم باشد باید حداقل زمان کوتاهی سپری شود تا بخواهیم کارها به سامان برسد.
سرش را تکان داد و گفت: رئیس جمهور باید همه مشکلات را حل کند.
حرفش بیراه نبود. آن که امانت گرفته باید امانتدار خوب و قابلی هم باشد. گفتم حرف تان، حرف حساب است. هر یک از ما که رای به امانت سپرده ایم یک مسئولیم و اگر به نقش خودمان عمل نکنیم فایده ای ندارد.
آرام و خودمانی در حال گفت و گو بودیم که اتوبوس به ایستگاه بعدی رسید. خودروی سواری در محدوده خط کشی ایستگاه توقف کرده بود.
راننده با صدای بوق او را به خود آورد که باید کمی جلوتر و خارج از ایستگاه توقف کند.
راننده خودروی سواری جای آن که حرکت کند و یا به خاطر اشتباهش، حداقل دستی برای عذرخواهی تکان بدهد سر از پنجره بیرون آورد و ناسزایی گفت.
مرد میان سال شاهد این صحنه بود؛ ابرویی بالا انداخت و گفت: عجب آدم های بی اعصابی پیدا می شوند.
گفتم: این ایستگاه برای توقف اتوبوس شهری طراحی شده، فردی که با خودروی سواری تخلف کرده باید بداند وظیفه و مسئولیتش چیست؛ پس ناسزا گفتن و توهین به راننده ای که در این خیابان های شلوغ و پر ترافیک برای لقمه ای نان حلال، خودرویی به این بزرگی را می راند چه معنایی می تواند داشته باشد؟.
جز آن که اعصاب اتوبوسران و مسافران این وسیله نقلیه خرد شود؟
از این ها مهم تر اعصاب خود راننده خودروی شخصی و بدتر از آن کودکی که روی صندلی کنارش نشسته چه حالی می شود؟
این کودک از الگو و قهرمان زندگی اش چه یاد می گیرد؟
در ایستگاه بعدی اتوبوس توقف کرد. چند نفری با آرامش پیاده و سوار شدند. این آرامش و احساس امنیت خاطر چه زیبا بود.
اتوبوس از چند ایستگاه گذشت. من در بلوار شهید قرنی، ایستگاه شهید موسوی قوچانی پیاده شدم.
در پیاده رو فکر می کردم مردم باید قدر بدانند و قدر بشناسند که سهم رای شان چه ارزشی دارد چون فقط با رای دادن، کار تمام نمی شود و دانستن این که مسئولیت شان در برابر این امانت چه ارج و قربی دارد؛ مساله مهمی است.
سر کوچکترین موضوع از کوره در رفتن و یا هر مساله ای را به این و آن ربط دادن چه ثمری می تواند داشته باشد؟
واقعیت این است؛ ما یک دریای بیکران هستیم و تا قطره قطره، جای خود قرار نگیرد دریایی شکل نخواهد گرفت.
دریا هم گاهی خشمگین و طوفانی می شود و لحظه های بی شمار دلآرام است.
دریا، دریاست و با وجود آن که از غم و غصه بری نیست با هر موج برای ساحلِ آرامش و امنیت خود، آواز می خواند.
پس یکایک ما برای دریای بزرگی که داریم چه خادم جمهور باشیم و چه ولی نعمت رئیس جمهور( مردم)، در هر جایگاه و مقام و مرتبه ای باید از ایستگاه هایی عبور کنیم که در آن آرامش و امنیت موج می زند و این اوج اقتدار، مرهون جان فشانی شهدایی است که قطرات خون پاک جوشیده از رگ های غیرت و شجاعت و شهامت شان، از ما و برای ما دریا ساخته اند.