محمد علی تدینی راد
صبح مشهد- آدم جماعت به دنیا می آید زندگی کند. تا چشم بزنی (پلک بزنی) می بینی سال ها گذشته و سن و سالی پیدا کرده ای.
بچه که بودیم احترام برگترها را داشتیم (نگه می داشتیم) و دوست داشتیم مثل آنها بشویم.
بزرگترهای ما بزرگ بودند و با معرفت. پشت مان گرم بود به چند پشت خانه و عمو و عمه و دایی و خاله.
خار به دست یکی می رفت همه ناراحت می شدند و عروسی و خوشحالی به پا بود همه خوشحال می شدند. فکر می کنم آن موقع حسادت کمتر بود و ما به بقیه ( دیگران) احترام واقعی می گذاشتیم.
من خودم همیشه زیر سایه برادرهای بزرگم راه می رفتم و وقتی آنها را می دیدم دلم خوش بود که تنها نیستم.
زندگی خیلی زود گذشت . آدم می میرد و انگار اصلا نبوده است.
وقتی به جوانی ام فکر می کنم باورم نمی شود آن آدمی که این طرف و آن طرف می رفت و خیلی قدرت و زور داشت من بودم.
حالا تا سر کوچه رفتن را هم گاهی به چشم نمی بینم( برایم سخت است).
عمری که به این زودی می گذرد را باید قدرش را بدانیم و باید خوب زندگی کنیم.
سعی کنیم خوب باشیم تا اگر روزی از این دنیا رفتیم هر موقع اسم ما به زبان کسی آمد و یا به فکر کسی رفتیم ( از ذهن فردی گذشتیم) یک لبخند بزنند و بگویند آدم خوب و بزرگی بود. پس باید خوب زندگی کنیم.
این یادداشت در یکم شهریور ۱۴۰۰ پس از درگذشت مرحوم محمدعلی تدینی راد برداشت شده است .
روحش شاد