زندگی

جاده تباهی مرد جوان از شغلی آبرومند تا معتادی تزریقی

کد خبر : 53933

واکاوی دلایل بدبخت‌شدن یک آدم معمولی و موفق بر اساس سرنوشت عجیب مردی که به اعتبار مادر و ارث پدری‌اش ازدواج کرد اما به یک دله دزد و معتاد تزریقی تبدیل شد

نویسنده : دکتر پرستو امیری| ‌ متخصص روان‌شناسی سلامت

صبح مشهد- بعد از خواندن سرگذشت و ادعاهای مردی که به تازگی به جرم دزدی دستگیر شده، احتمالا این سوال برای شما هم پیش می‌آید که چطور یک آدم معمولی و تقریبا موفق که زندگی سالمی هم داشته، ناگهان تبدیل به یک معتاد تزریقی و دله دزد می‌شود؟ در ادامه، خلاصه‌ای از اعترافات این مرد و بررسی روان‌شناسانه آن را خواهید خواند.

شغل و زندگی خوبی داشتم تا این که…

«کار خیلی خوبی داشتم و وقتی کارهایم رو به راه شد، به خواستگاری دختر یکی از اقوام رفتیم. با اعتباری که اسم مادرم داشت خیلی راحت و بی‌دردسر ازدواج کردم. با کمک مادرم که بعد از درگذشت پدرم من را به دندان کشیده بود، زندگی‌مشترک خود را در یک طبقه از خانه پدری‌ام آغاز کردیم. تا این‌که یک روز فردی شیک‌پوش و خوش سر و زبان به محل کارم مراجعه کرد.

کارش تا آخر وقت طول کشید بعد هم با خودروی مشکی مدل بالایش مرا به خانه رساند. می‌گفت خودت را علاف حقوق یک من دو زار کارهای اداری شرکت نکن. پیشنهاد داد به فکر یک کار درست و حسابی با حقوق چند میلیونی در یکی از کشورهای همسایه باشم. تحت تأثیر یک مشت حرف پرت و پلا، غرق رؤیاهایم شده بودم. در کمتر از چهار ماه کارم را از دست دادم. تمام پس‌انداز و طلاهای زنم را فروختم. آماده بودم که به خارج بروم، اما کسی که می‌خواست غیرقانونی مرا به ‌آن سوی آب ببرد سرم کلاه گذاشت. سرتان را درد نیاورم؛ من ماندم با یک شکست سنگین مادی و افسردگی شدید روحی و روانی! باورتان می‌شود اصلاً نفهمیدم چطور یکی از همسایه‌ها معتادم کرد. همسرم هم طلاق گرفت و دنبال سرنوشت خودش رفت. بیشتر از پنج شش سال از این وضعیت می‌گذرد و امروز یک معتاد تزریقی و سوهان عمر مادر پیرم شده‌ام. برای خرج مواد لعنتی، دله دزدی می‌کردم که مأموران کلانتری دستگیرم کردند. پشیمانم و از خودم بدم می‌آید. شما دعا کنید حال من خوب شود».(منبع خبر: ایران )

۴ جمله‌ای که باید به آن‌ها دقت کنید

نکته ای که در این روایت و ادعاهای این مرد، توجه من را بیش از هر چیزی جلب کرد و از شما هم می‌خواهم یک بار دیگر به آن‌ها دقت کنید، این عبارت‌ها است: «با اعتباری که اسم مادرم داشت، خیلی راحت ازدواج کردم و در خانه پدری‌ام ساکن شدم»، «یک کلاهبردار خوش‌پوش و خوش زبان فریبم داد»، «یک همسایه معتادم کرد» و «شما دعا کنید حال من خوب شود». من پشت تمام این جملات، این را می‌شنوم: «من قربانی دیگران بودم، گول آدم های بد را خوردم و از خود اختیاری نداشتم».

همه مقصر هستند به جز من!

احتمالا وقتی شما هم برای بار اول روایت سرنوشت این مرد را خواندید، با خودتان گفتید که افسوس! به همین آسانی می‌شود یک زندگی آرام و بی‌دردسر و خوب، توسط دیگران از بین برود! اما این دیدگاه ساده‌انگارانه در واقع تمام مسئولیت‌ها را به بیرون از فرد می‌افکند و از انسان یک موجود بی‌اختیار می سازد که قربانی شده است. این مرد جوان حتی درباره اتفاقات مثبت زندگی‌اش هم مسئولیتی را متوجه خودش نمی‌داند؛ همان ابتدای روایتش می‌گوید به اعتبار مادر و ارثیه پدرش به او زن داده‌اند.

مقصر بدبختی‌های این مرد؛ عوامل بیرونی یا انتخاب‌های خودش؟

برای بررسی دقیق‌تر این ماجرا باید نگاهی کنیم به تئوری انتخاب؛ تئوری انتخاب، یکی از نظریه‌های مورد توجه در علم روان شناسی است که در یک نگاه کلی، معتقد است رفتارهای هر انسانی، انتخاب‌های اوست برای ارضای نیازهایش. در واقع اتفاقاتی که برای این مرد جوان افتاده بیش از آن‌که معلول عوامل بیرونی بوده باشد، انتخاب‌ها و تصمیمات خود او بوده است. از این منظر، او انتخاب کرده است که ازدواج کند؛ انتخاب کرده است که روی حرف و قول یک آدم ناشناس، کارش را رها کند و دار و ندارش را بفروشد؛ و در نهایت او انتخاب کرده است که برای تسکین رنج ناشی از انتخاب‌های اشتباه قبلی‌اش از موادمخدر استفاده کند و برای تهیه مواد مخدر دست به دزدی بزند.

شرایط محیطی و بیرونی هم مقصر است اما …

شاید در دنیای واقعی، نه این‌گونه باشد که ما قربانیان بی‌اختیار محیط و آدم‌های اطراف‌مان باشیم و نه این‌که بتوانیم کاملا مستقل از شرایط بیرونی تصمیم‌گیری کنیم. زندگی ما ترکیبی است از شرایط محیطی و تصمیمات ما. مثلا شاید شرایط بد اقتصادی باعث شده باشد این مرد جوان برای افزایش درآمد، دست به چنین ریسک بزرگی بزند، یا نبود حمایت و نداشتن مهارت مدیریت ورشکستگی، دلیلی بوده باشد که این مرد جوان به سمت موادمخدر برود. اما همچنان معتقدیم، حتی با در نظر گرفتن شرایط محیطی هم این مرد، از بین تمام انتخاب‌هایی که می‌توانست داشته باشد، بدترین گزینه‌های ممکن را انتخاب کرده است.

عاقبت فرار از پذیرفتن مسئولیت زندگی‌

اما از نظر من، دردناک‌ترین بخش این روایت، جمله آخر بود که در آن این مرد جوان، حتی مسئولیت خوب شدن حالش را هم بر عهده نمی‌گیرد و می‌گوید از شما می‌خواهم دعا کنید حال من خوب شود! متاسفانه تا زمانی که افراد متوجه نشوند که مسئولیت زندگی و اشتباهات و البته جبران آن‌ها با خودشان است، تلاشی برای اصلاح و تغییر نخواهند کرد. آن‌ها منفعلانه، روی صندلی قربانی می‌نشینند و آرزو می‌کنند در دنیای بیرونی اتفاقی بیفتد تا اوضاع‌شان درست شود.

برچسب ها
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

هجده + 20 =

دکمه بازگشت به بالا
بستن