نویسنده: غلامرضا بنی اسدی
صبح مشهد– موضوع فلسطین و روز قدس هرگز برای ما تمام نمی شود مگر روزی که اسرائیل تمام شود. گفتن از ضرورت مبارزه با اشغالگری به پایان نمی رسد مگر آن که اشغال و اشغالگری و اشغالگر به پایان برسد.
در این باره ما به نسل های بعد مان هم حرف می زنیم. به فهم مشترک می رسیم. تو با فرزندانت، من با فرزندان خویش و او با خانواده اش و باز فرزندان ما با نسل بعد خویش. حکایت من و پسرم امیر حسین هم حکایتی چنین دارد. من می نویسم . او هم – که کلاس هفتم است- دست به قلم شده است در کنار من و می نویسد: ” من یک کودکم پدرم را و مادرم را عاشقم. خواهر و برادرم را دوست می دارم. کشورم را دوست دارم شهرم را دوست دارم. خانه ام را دوست دارم. آزادی را دوست دارم و مدرسه رفتن را به ویژه زنگ ورزش را. غریب بودن را دوست ندارم تنهایی را دوست ندارم. دور بودن خوانواده به اجبار را دوست ندارم .
مثل همه بچه های دیگر. می خواهم من و خانواده ام کنار هم در فضایی امن در خانه خودمان با خیال راحت زندگی کنیم. این کمترین خواسته هر فرد است. تجربه یک شب بدون ترس و کنار هم بودن خانواده برای ما خاطره ای تکراری است، اما برای یک کودک فلسطینی یک رویا است.
شاید سخت باشد برای ما که کودکی کنسول بازی نخواهد بلکه همه آرزویش جمع شدن خانواده در کنار هم باشد. ان هم بدون استرس بدون صدای تیر، بدون جنگ ولی فلسطین سال هاست از این آرزوهای کوچک خالی شده است. کشور در اشغال، شهر در اشغال، خانه هم ویران شده است. دیگر ارزوی کودک، به واقعیت تبدیل نمی شود چون پدرش را گرفته اند، مادرش دق کرده است.
برادرانش شهید شد خوانواده پر جمعیت نصفش الان مانده است.من حال پسر بچه ای را دارم که ورزش می کند تا روزی در میدان ورزش، به خاطر فلسطین با اسرائیلی ها مسابقه ندهد و تحقیرشان کند. کودک فلسطینی اما هرشب قبل خواب به رویا هایش فکر می کند که فردا فلاخن بردارد و سنگ را جوری بزند که سرباز دشمن از پا بیفتد. او ارزوهایش را در فردایی جستجو می کند که اشغالگران بروند و فلسطین آزاد شود، شهرش آزاد شود، خانه اش را بسازد و با نصف خانواده اش، چند خانواده دیگر بسازد.” او مطلبش را تمام می کند و من به آرزوهایی فکر می کنم که برای فرزندان ما خاطره اس اما برای کودکان فلسطینی رویایی دست نیافتنی…..