اخبار مهم

سرنوشت غم انگیز زندگی با ازدواج های ناموفق

کد خبر : 39031

چون فروشنده مواد را نمی شناختم و مدام جایش را تغییر می داد مجبور شدم چند روزی مواد را داخل کیفم نگه دارم تا به محض اینکه او را پیدا کردم مواد را پس بدهم و پولم را بگیرم. این ماجرا مدتی ادامه پیدا کرد تا اینکه …
به گزارش صبح مشهد به نقل از رکنا چون فروشنده مواد را نمی شناختم و مدام جایش را تغییر می داد مجبور شدم چند روزی مواد را داخل کیف ام نگه دارم تا به محض این که او را پیدا کردم مواد را پس بدهم و پولم را بگیرم. این ماجرا مدتی ادامه پیدا کرد تا این که روزی حین خرید مواد دستگیر شدم و به خاطر وجود مواد داخل کیف ام جرمم سنگین شد و به زندان افتادم.
این ها بخشی از صحبت های یک زن جوان است که در ادامه ماجرای زندگی اش را می خوانید.
به چه جرمی و چند سال در حبس بودی؟

به جرم حمل مواد صنعتی حدود یک سال در زندان بودم. ۲ سال حبس به خاطر داشتن مواد صنعتی با مقداری جریمه برایم بریده شد که بعد از گذراندن یک سال حبس و پرداخت جریمه آزاد شدم.

چطور شد مصرف کننده مواد شدی؟

اعتیاد داشتم، در واقع شوهر اولم مرا به خاک سیاه نشاند. از زندگی با شوهر اولم غیر از زجر و بیچارگی چیزی ندیدم.

شوهرم شرور، قاچاقچی بی رحم و مدام با دوستانش دنبال خوشگذرانی بود. تعدادی گاو داشتیم و همه کارها روی دوش من بود. دیگر بدنم کشش انجام کار سنگین را نداشت و مجبور شدم برای تسکین دردهایم به سمت مواد بروم.

آیا سابقه کیفری داشتی؟

سابقه نداشتم و بار اولم بود. شوهر اولم به خاطر شرارت هایش مدام مرا کتک می زد. یک دوست بدتر از خودش داشت که همیشه با او می چرخید.

چند گاو شیرده داشتیم که شوهرم آن ها را فروخت و یک ماشین خرید تا با آن مسافرکشی کند اما به جای مسافر مواد جا به جا و بعضی از روزها در خانه کبوتر بازی می کرد.

دوست شوهرم بعد از مدتی زیر پای او نشست و خواهرش را به عقد همسرم درآورد.

روزی مادرم به شوهرم به خاطر کبوتر بازیش گیر داد که او هم عصبانی شد و به جانم افتاد و آن قدر کتک ام زد که بی هوش شدم. بعد از این ماجرا شوهرم مهریه ام را داد و از او جدا شدم.

بعد از گذشت مدتی دوباره شوهر بی رحم ام مرا فریب و پیشنهاد ازدواج مجدد داد و من چون جایی برای زندگی نداشتم قبول کردم.

شوهرم به محض این که پول مهریه را از من گرفت مرا از خانه بیرون کرد و طلاقم داد تا به گفته خودش به آرزویش که گدایی کردن من بود، برسد. بعد از جدا شدن از شوهر اولم با یک مرد دیگر ازدواج کردم که قصه زندگی اش شبیه من بود.

برخورد همسر دومت با تو چگونه بود؟

اصلاً من از همسر در زندگی شانس نداشتم. این بار خانواده همسرم مدام با من جنگ و دعوا داشتند.

بعد از به دنیا آمدن فرزندم روزی مادر شوهرم با کمک پسر دیگرش به خاطر اعتیادم با من درگیر شدند و مرا از خانه بیرون کردند.

چطور شد به زندان افتادی؟

بعد از این که خانواده شوهرم مرا از خانه بیرون کردند همسرم فقط تماشاچی بود، این گونه آواره کوچه و خیابان شدم و همین اتفاق باعث شد به زندان بیفتم. روزی با حالت خماری داخل خیابان پرسه می زدم که با یک مواد فروش آشنا شدم و مقداری مواد صنعتی از او خریدم.

زمانی که به خانه رسیدم دیدم اصلاً مواد کیفیت لازم را ندارد، برای همین قصد داشتم آن را به فروشنده برگردانم و پولم را پس بگیرم اما چون فروشنده مواد را نمی شناختم و مدام جایش را تغییر می داد، چند روزی مواد را داخل کیف ام نگه داشتم تا قاچاقچی را پیدا کنم و مواد را به او پس بدهم.

از این ماجرا مدتی گذشت تا این که روزی حین خرید مواد دستگیر شدم و به خاطر وجود مواد قبلی در داخل کیف ام جرمم سنگین شد و به زندان افتادم.

پول مواد را از کجا تامین می کردی؟

پول مواد را از مادرم می گرفتم، در واقع پول دیه پدرم بود. پدرم در یک تصادف جانش را از دست داد و مقصر این سانحه چون پول دیه را نداشت قرار شد به صورت ماهانه آن را به مادرم پرداخت کند.

مادرم هر ماه که پول دیه پدرم را می گرفت بین ما خواهر و برادرها تقسیم می کرد و من سهم ام را خرج مواد می کردم.

بعد از این که به زندان افتادی همسرت از تو حمایت کرد؟

بعد از این که زندانی شدم شوهرم بچه را به مادرش تحویل داد و اصلاً سراغی از من نگرفت.

وقتی در زندان بودم هیچ کس به ملاقاتم نیامد و مرا به حال خودم رها کردند. تنها فرزندم به خاطر زندانی شدنم دچار مشکل روحی و روانی شد.

بعد از این که از زندان آزاد شدم و دیدم هیچ کس به استقبالم نیامده به سراغ همسرم رفتم تا از او بخواهم دوباره با هم زندگی کنیم.

بعد از این اتفاق اعتیادم را کنار گذاشتم و گاهی اوقات شربت متادون مصرف می کردم اما حالا تصمیم گرفته ام به خاطر تنها دخترم آن را هم کنار بگذارم و پاک شوم تا دیگر مشکلی برایم پیش نیاید و از زندان سر در نیاورم.

هر بار که چند لحظه دخترم را تنها می گذارم فکر می کند دوباره به زندان افتاده ام و وحشت زده می شود چون از نظر روحی دچار مشکل شده است.

منبع: رکنا

برچسب ها
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

13 − 4 =

دکمه بازگشت به بالا
بستن