خانم دکتر به چشمانم نگاه کرد و با لبخند گفت: تو باردار هستی و تا چند ماه دیگر مادر می شوی. من که با شنیدن این حرف عرق شرم روی پیشانی ام نشسته بود سرم را پایین انداختم و نتوانستم جلوی گریه ام را بگیرم. در این لحظه مادرم نیز چند ثانیه مکث کرد و در حالی که گریه اش گرفته بود دستم را گرفت و با عجله از مطب بیرون آمدیم. ما به سراغ فرید رفتیم و به او اطلاع دادیم چه مشکلی به وجود آمده است. اما فرید که تا چند ماه قبل برای دیدنم بی تاب بود و گریه و زاری می کرد خیلی بی تفاوت گفت این موضوع به من هیچ ربطی ندارد و حالا که می خواهید با این کلک ها سرم کلاه بگذارید بدانید از ازدواج با دخترتان منصرف شده ام.
به گزارش صبح مشهد به نقل از رکنا، «زیبا» که ۱۵ سال سن دارد در دایره اجتماعی کلانتری ۱۵ مشهد افزود: پدر و مادر فرید هم بی تفاوت و سربالا جواب ما را دادند و گفتند دختری که قبل از عقد رسمی با پسرمان باردار شده است و اصلا معلوم نیست که این موضوع ربطی به پسرمان دارد یا نه به درد خانواده ما نمی خورد . زیبا اشک هایش را پاک کرد و درباره چگونگی مشکلی که برایش به وجود آمده، بیان داشت: من رابطه عاطفی خوبی با پدر و مادرم نداشتم و آن ها همیشه با لحن تحقیرآمیزی مرا با دختران فامیل مقایسه می کردند و به من سرکوفت می زدند. متاسفانه با وجود این خلاء عاطفی و حس حقارتی که در وجودم شکل گرفته بود حدود یک سال قبل در راه مدرسه با پسر ۱۷ ساله ای به نام فرید آشنا شدم. او که در خانواده اش شرایط مشابه وضعیت من را داشت با ابراز عشق و علاقه خودش را عاشق دلباخته ام معرفی کرد و ما با هم ارتباط تلفنی برقرار کردیم. زیبا گفت: مدتی گذشت و فرید از خانواده اش خواست به خواستگاری ام بیایند. اما پدر و مادرش مخالفت شدید خود را با این ازدواج اعلام کردند. در این شرایط او سر ناسازگاری گذاشت و هر روز به در خانه ما می آمد و از والدینم می خواست که اجازه بدهند، با هم ازدواج کنیم. بی تابی فرید برای دیدنم نگران کننده شده بود و حتی چند بار کار به دعوا و کتک کاری کشید. ولی هیچ فایده ای نداشت و او دست بردار نبود و این اواخر حرف های تهدیدآمیزی می زد. خانواده ام که واقعا مانده بودند با این پسر چه رفتاری داشته باشند و ازطرفی می ترسیدند مبادا او بلایی به سر خودش یا من بیاورد تصمیم گرفتند ما را به طور غیررسمی با هم محرم کنند و سپس با پدر و مادرش وارد مذاکره شوند. زیبا افزود: با این تصمیم اشتباه من بدبخت شدم و چنین مشکلی برایم به وجود آمد. اما حالا فرید می گوید به اشتباهات خودش پی برده است و به هیچ وجه قصد ازدواج ندارد.
متاسفانه روابط و ناهماهنگی واختلاف سلیقه هایی که مابین پدرومادرهاوجودداردوبایددورازچشم وگوش بچه هاانجام ویابرطرف و حل شوددرحضوربچه هاانجام میپذیردکه گاهٱباعث تحقیرویاگستاخی ویاپناهندگی به بیگانگان میشوندوگرنه هردختری می داندنبایدباروابط باجنس مخلف که روابط پنبه وآتش است؛ تمام هستی وارزش خدادادی خودش رابه آتش بکشد
مگه این پسره التماس نمی کرد برای ازدواج،حتی طبق متن بالا بخاطرش کتک هم خورده ….پس چرا حالا میگه نه و نمی خوام…مگه میشه اخه؟!??
ولی پدر مادر دختره هم کار بدی کردند ینی چی چرا به هم غیر رسمی محرم کردند این دوتا رو…اون به کنار ینی مادرش نمی تونست یه ذره به دختره از روابطش با پسره بگه و بفهماندش که عواقب اینکارا چیه….والاه مادر من خیلی حساس هس تو این ماجراها و همیشه بهم گوشزد میکنه …هرچند که نامزد هم ندارم??