این ها بخشی از اظهارات زن جوانی است که برای سپردن حضانت دختر کوچک به پدرش دست به دامان قانون شده بود. این زن جوان در حالی که نگران آینده تاریک فرزندش بود درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری قاسم آباد گفت: پدرم …
به گزارش صبح مشهد به نقل از رکنا این ها بخشی از اظهارات زن جوانی است که برای سپردن حضانت فرزند کوچک به پدرش دست به دامان قانون شده بود. این زن جوان در حالی که نگران آینده تاریک فرزندش بود درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری قاسم آباد گفت: پدرم از نظر مالی بسیار ضعیف بود به طوری که درآمدش کفاف هزینه های زندگی را نمی داد. مادرم نیز خانه دار بود و سعی می کرد با قناعت و کاستن از مخارج گوناگون زندگی، آبروداری کند که دست پدرم نزد دیگران دراز نشود با وجود این همه درآمد پدرم صرف خورد و خوراک، پوشاک و اجاره منزل می شد. دو خواهر بزرگ ترم در همین شرایط ازدواج کردند و من که سومین فرزند خانواده بودم فقط به آرزوهای بزرگ و کوچک خودم می اندیشیدم همواره از دوستی با دخترانی که وضعیت اقتصادی خوبی داشتند پرهیز می کردم تا نزد همکلاسی هایم تحقیر نشوم. گاهی حتی داشتن یک عروسک یا کفش کتانی و حتی یک پالتوی زمستانی برایم آرزویی دست نیافتنی بود. خلاصه با همین وضعیت تا پایان مقطع دبیرستان تحصیل کردم در حالی که دختری سرخورده و گوشه گیر بودم. پدر و مادرم خیلی تلاش می کردند تا حداقل امکانات رفاهی و تحصیلی را برایم فراهم کنند اما باز هم من احساس کمبود می کردم و دوست داشتم مانند خیلی از دختران هم سن و سالم به خواسته هایم برسم. خلاصه در همین روزهای پایانی تحصیلم بود که پسر عمویم به خواستگاری ام آمد اگرچه «اکبر» ۱۵ سال از من بزرگ تر بود و تحصیلات ابتدایی داشت اما به اصرار پدرم پای سفره عقد نشستم. خانواده ام به این ازدواج فامیلی بسیار راضی بودند چرا که اعتقاد داشتند هر گونه کمبود و مشکلی در زندگی ما به وجود بیاید افراد غریبه در جریان قرار نمی گیرند و مشکلات مان به خاطر رشته فامیلی حل خواهد شد. پدرم می گفت: با این ازدواج هیچ گاه به خاطر جهیزیه یا شرایط خانوادگی تحقیر نمی شوی چرا که همه ما در یک سطح اقتصادی هستیم با وجود این اکبر جوانی بی احساس بود و شرایط روحی و روانی مرا درک نمی کرد. او آن قدر در روابط عاطفی اش به سردی با من برخورد می کرد که انگار زنی غریبه هستم ولی از سوی دیگر بسیار رفیق باز بود و برای دوستانش سنگ تمام می گذاشت. اهل کار کردن نبود اما همان درآمد اندکش را نیز صرف رفیق بازی می کرد و درباره من بی مسئولیت بود. آرام آرام حس نفرت در وجودم زبانه کشید. او حتی به آرزوهای کوچک من نیز توجهی نداشت. به طوری که گویی مهر و عاطفه در وجودش مرده بود. بالاخره این بی مهری های خانوادگی موجب شد تا اکبر بیشتر به معاشرت و رفت و آمد با دوستان نابابش ادامه بدهد تا جایی که بر اثر همین رفیق بازی ها به مصرف مواد مخدر آلوده شد. از آن روز به بعد زندگی لرزان من از هم گسست و شرایط این زندگی مشترک برایم به اندازه ای تحمل ناپذیر شد که تصمیم به طلاق گرفتم و نزد خانواده ام بازگشتم.
بعد از جدایی از اکبر در یک فروشگاه لوازم آرایشی و بهداشتی مشغول کار شدم تا هزینه های زندگی خودم را تامین کنم. آن جا بود که با «خسرو» آشنا شدم. او ویزیتور لوازم بهداشتی بود و گاهی برای فروش و تبلیغ کالا نزد من می آمد. خسرو جوانی شیک پوش و بسیار عاطفی بود به همین خاطر خیلی زود نظر مرا به خودش جلب کرد. او ادعا می کرد با همسرش در کشاکش طلاق است و بعد از جدایی از همسرش به طور رسمی با من ازدواج می کند به همین دلیل بعد از مدتی به عقد موقت او درآمدم و خیلی زود ناخواسته باردار شدم.
در روزهای آغازین بارداری، نمی خواستم خانواده ام در جریان ازدواج موقتم قرار بگیرند تا زمانی که خسرو همسرش را طلاق بدهد و ما به طور رسمی زندگی مشترکمان را آغاز کنیم اما او نه تنها تصمیم نداشت همسرش را طلاق بدهد بلکه من و همسرش به طور همزمان باردار شده بودیم از سوی دیگر نیز خسرو به جرم کلاهبرداری راهی زندان شد و من هم به ناچار به منزل پدرم بازگشتم و ماجرا را برای آن ها بازگو کردم حالا هم فرزندم در حالی به دنیا آمده است که من نمی توانم هزینه های او را تامین کنم و باید سرپرستی دخترم را به پدرش بسپارم و …
اخه این شماها به حال غشق هوس هستین این بچه این وسط چ گناهی دارن ها اخه انصاف ندارین وجدان ندارین به حال اون بچه فک میکردین نه حال عشق بازی اون بچه این وسط شما چ نقشی داشت چ گناهی داره کاش شما ها اینطوری بخاطر یه لذت زود گذر حقیر پست نبودید کاش یکم عقل داشتیت اخه توی ک هنوز یه روز نشده باردار شدی اول به سرنوشت خودت فک میکردی بعد اون بچه فردا بزرگ بشه چ جوابی داری بهش بدی فقط بگم خدا اینجور ادمارو لعنت کنه لعنت
عمدا بسرعت حامله میشن که از صدقه سری یه بچه بی گناه معصوم، آویزون یکی بشن، اف بر سر همچین زنی.
مگه هر کس بهت خندید باید باهاش دوست بشی ، این که با زنم مشکل دارم داریم طلاق می گیریم ترفند بسیاری از مردهای بی بندو بار ه ، آدم نباید خودشو به کوچه علی چپ بزنه و مرد هر چی گفت باور کنی ،
این صیغه بسیاری از مردهای متاهل را پرو و وقیح کرده
و بسیاری از زندگی ها را داغون
شل بازی هم حدی داره. یه خانم محترم، با یه مردمتاهل نه دوست میشه و نه بفکر ازدواج با مرد متاهل میفته. زنی که باری به هر جهت صیغه یه مرد متاهل میشه و با هر ترفندیه سریع حامله میشه، پیه بدبختیای بعدی رو هم باید به تنش بماله. بیچاره بچه ای که این وسط قربانی امیال زشت اینا میشه.
واقعا هر چی سنگ برای پای لنگ امیدوارم شما هم خوشبخت بشید بایک ازدواج سالم باادم سالم
من نمیدونم چرا تمام خانم هایی که این همه مشکل دارن وبعد طلاق میگیرن باز براشون عبرت نمیشه باخودشون فکرنمیکنن که یکبار تو زندگی به هر دلیلی شکست خوردیم حالا یکم عاقلانه رفتار کنیم.ولی متاسفانه باز یکسره شاهد این هستیم که وارد یک رابطه وزندگی شدن بدتر از قبلی.حالا چه با بچه چه بدون بچه.که قربانی اصلی اینجور زندگی ها همون بچه های بیگناهان.
آخه زشت ترین کار هم اینه که وارد یه رابطه با مرد متاهل میشن. این جور خانم ها واقعا وجدان ندارند و از قبح عملشون شرم نمی کنن و به هر ترفندی دست میزنن که زود حامله بشن و برای همیشه رو سر اون مرد و اون زندگی آوار بشن. واقعا شرم آوره.
همین شما ها هستین که زندگی مشترک بقیه رو هم خراب میکنید…
دقیقا. اصلا نباید با یک فرد متاهل قرار ازدواج گذاشت. این کار ویران کردن زندگی یه خانواده است.
طلاق بد ترین راه حل در زندگی مشترک هست چه خانم چه اقا وقتی در زندگی مشترک مشکلی پیدا کرد باید تا آخرین نفس مبارزه کنه و راه حلی برای مشکلش پیدا کنه طلاق نه تنها راه حل نیست بلکه اوضاع رو بیش از پیش خراب میکنه.ازدواجهای بعدی خیلی به ندرت منجر به خوشبختی میشن.بنده طبق تجارب چندین ساله خود اینها را برایتان نوشتم .
چرا یه این وجه طلاق نگاه نمی کنید که طلاق قبول اشتباه از انتخواب و راه برای این که اون اشتباه مدت طولانی ادامه نداشته باشه .فکر شما در جایی درست که طلاق از روی لوس بازی باشه .فکرتون باز تر کنید لطفا .
اینجا چند تا مطلب جالب هست یکی این که کسی که مراحل طلاق طی میکنه انقدر سختی داره که از هفت خوان باید رد بشی تا اون مهر تو شناسنامه بخوره.پس قدر اون ازادی بعد طلاق ندونستی .دومی این هست که یکی امده گفته میخاد از خانومش جدا بشه .عزیز من حتی اگر امروز دعوا کنی و فردا دادگاه باشی برای طلاق باز هم مقداری طول میکشه چطور تو این زمان باز کشش بوده که باردار شده خانومش.و اصلا جالب که چه مشکلی بوده که مرد و زن طلاق میخاستن .
برای فرار ازحرفهای توی خونه و رسیدن به ارامش راه زیاد .
اصلا چرا باید با کسی که متاهله و زندگی آشفته ای داره، قرار ازدواج بذاریم که زندگیش آشفته تر بشه؟ شاید در کش و قوس طلاق، مشکلشون حل شد و آشتی کردن. آدم چقدر باید خودخواه و خودبین باشه که بخواد دوی ویرانه های زندگی دیگری، کاخ سعادت برای خودش بسازه؟