چاره ای ندارم جز این که سرنوشتم را بپذیرم.۴سال قبل وقتی در آن شرایط سخت همسرم را رها کردم هیچ گاه فکر نمی کردم که پس از گذشت چند سال او را در حالی ببینم که دوباره ازدواج کرده است و زندگی آرامی را سپری می کند اما …
به گزارش صبح مشهد به نقل از شهدای ایران، زن ۳۵ساله ای که ۴سال پس از اعلام مفقود شدنش به پلیس، در یک کمپ ترک اعتیاد شناسایی شده بود وقتی مقابل مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری کاظم آباد مشهد قرار گرفت، گفت: نمی خواهم همسر و خانواده ام از زنده بودن من آگاه شوند چرا که آن ها فکر می کردند من در گوشه ای از این شهر بزرگ به خاطر تزریق مواد مخدر جان باخته ام. همسرم هم با حکم دادگاه ازدواج کرده است و هم اکنون دختر زیبایی نیز دارد و من پس از گذشت سال ها نمی خواهم با حضورم در خانواده ، سعادت و خوشبختی آن ها را از بین ببرم. زن جوان درحالی که قطرات اشک بر گونه هایش روان شده بود، ادامه داد: مقصر اصلی وقوع همه ماجراهای تلخ در زندگی، خودم هستم و هیچ کس دیگری را عامل بدبختی هایم نمی دانم. آن روزها ۲۴سال بیشتر نداشتم که با مسعود ازدواج کردم.
اگرچه او مردی خوشگذران بود و تعهدی نسبت به خانه و زندگی نداشت، اما مردی خوش رفتار و خوش اخلاق بود که مرا با همه وجود جذب خودش کرده بود. مسعود را خیلی دوست داشتم، اما خوشگذرانی هایش را نمی توانستم تحمل کنم به همین خاطر من هم با یک تصمیم احمقانه سعی کردم از او انتقام بگیرم این گونه بود که پایم به مجالس شبانه و پارتی ها باز شد طولی نکشید که دیگر به زنی کریستالی و بدحجاب تبدیل شدم و برای تامین هزینه های سنگین مواد مخدر صنعتی که به دور از چشم مسعود مصرف می کردم به ناچار به سوی کارهای خلاف رفتم این وضعیت بیشتر از یک سال دوام نداشت چرا که مسعود به ماجرا پی برد و مرا از خانه اش بیرون کرد این درحالی بود که من به خاطر شرکت در همین مجالس شیطانی هیچ گاه نخواستم فرزندی به دنیا بیاورم .
خانمی ۴۲ ساله ام می خواهم حامله شوم اما حوصله بزرگکردن بچه را ندارم!
برادر ناصرالدینشاه واسطه همنشینی گوجه فرنگی با کباب ایرانی!
تنها و سرگردان، چند شب را نزد دوستان معتادم سپری کردم، اما پس از آن با حضور در مناطق آلوده شهر به کارتن خوابی روی آوردم. هزینه های اعتیادم را با گدایی تامین می کردم تا این که در یکی از طرح های جمع آوری معتادان دستگیر و روانه کمپ ترک اعتیاد شدم، اما پس از گذراندن دوران ترک مواد مخدر هنوز به درستی خودم را نیافته بودم و از سوی دیگر نیز روی بازگشت به خانه ام را نداشتم این در حالی بود که برادرم گم شدن مرا به پلیس اطلاع داده بود. به همین خاطر به عنوان خدمتکار، به مدت ۳سال در همان کمپ مشغول کار شدم، تا این که روزی به سمت خانه ام رفتم و فهمیدم مسعود ازدواج کرده و صاحب دختر زیبایی نیز شده است. با دیدن این شرایط دوباره به محل کارم بازگشتم تا این که پلیس مرا شناسایی کرد، اما من نمی خواهم …
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی