از این که پسری به عشقم پشت پا زده و احساسات و عواطف مرا نادیده گرفته بود بسیار زجر می کشیدم تا این که در فضای مجازی با روان شناسی آشنا شدم.
به گزارش صبح مشهد به نقل از رکنا این ها بخشی از اظهارات دختر ۱۶ ساله ای است که پس از پایان کارگاه آموزشی آسیب های ارتباط با جنس مخالف در نوجوانان به سراغ مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری شفای مشهد رفت. اوکه با تردید همراه با شرم پا به اتاق مشاور گذاشته بود با تاکید بر این که در پی ارتباط پنهانی با پسری جوان دچار آسیب های روحی و روانی شدیدی شده است درباره ماجرای تلخ یک عشق دروغین به کارشناس اجتماعی کلانتری گفت: حدود یک سال قبل با جوانی به نام «تراب» آشنا شدم. این آشنایی خیابانی با ارتباط های تلفنی ادامه یافت تا این که علاقه عجیبی به او پیدا کردم. تراب همه زندگی من شده بود و من شب و روز به او می اندیشیدم فقط می خواستم زودتر با او ازدواج کنم و به آرزوهایم برسم. هر روز نقشه ای برای آینده می کشیدم و خودم را درکنار تراب خوشبخت ترین دختر دنیا می دانستم. تقریبا درس و مدرسه را به فراموشی سپرده بودم به گونه ای که حتی در کلاس درس نیز همه فکر و ذهنم متوجه تراب بود. در این میان چند بار در مکان های خلوت با یکدیگر قرار گذاشتیم و من به بهانه های مختلف برای دیدار او از خانه خارج می شدم. ولی مدتی بعد تراب با دختر دیگری ارتباط برقرار کرد و به تلفن های من پاسخ نداد. او در نهایت مرا با رویاهایم تنها گذاشت و به مکان نامعلومی رفت. این شکست عشقی در دوران نوجوانی اثر نامطلوبی بر روح و روانم گذاشت. حس ناامیدی ، شکست، تحقیر و عصبانیت وحشتناکی را تجربه می کردم ولی نمی توانستم این راز را برای کسی بازگو کنم. خودم را در اتاقی زندانی می کردم و مدام اشک می ریختم. دیگر به دختری پرخاشگر تبدیل شده بودم و در هیچ جمع دوستانه یا مهمانی های خانوادگی شرکت نمی کردم. حتی از کلاس های آموزش موسیقی نیز بیزار شدم و از رفتن به آن کلاس ها خودداری می کردم. کسالت، پرخوابی و پرخوری بر من غلبه کرده بود و دیگر آن شور و حال و انرژی سابق را نداشتم. در همین روزها بود که برای رهایی از این وضعیت مجدد به کلاسهای موسیقی میرفتم اما با دیدن معلم جدید موسقی دلم لرزید و حس کردم شاهین به من علاقه مند شده، تا اینه شماره تماسش را به من داد تا تایم کلاس ها را با هم هماهنگ کنیم.
شاهین یک روز تماس گرفت و گفت برای پیشرفت روند آموزش موسیقی بهتره که تعداد جلسات را در منزلش بیشتر کنیم.من هم چون به شاهین علاقه داشتم بدون چون و چرا قبول کردم.مادرم هم وقتی دید دید با رفتن کلاس های موسیقی روحیه ام تغییر کرده با این موضوع موافقت کرد. اما وقتی وارد خانه شاهین شدم خبری از بقیه هنرجوهای دیگر نبود و من و او تنها بودیم که پس از آموزش کوتاهی که داشت.مرا به اتاق خواب بالا برد و در آنجا همه هستی ام را به باد دادم
بعد از این ماجرا روحیه ام بدتر شد و دیگر به کلاسها شرکت نمیکردم تا اینکه مادرم متوجه حال روحی خراب من شد و مرا اینجا آورد تا …