وقتی همسایگان می گفتند از خانه شما سروصداهای نامتعارفی می آید، وحشت سراسر وجودم را فرا می گرفت.
به گزارش صبح مشهد به نقل از رکنا وقتی همسایگان می گفتند از خانه شما سروصداهای نامتعارفی می آید، وحشت سراسر وجودم را فرا می گرفت. آن ها می گفتند حتی صدای کفش های پاشنه بلند زنانه نیز از پله های واحد مسکونی شما شنیده می شود؛ ولی من نمی توانستم این ماجراها را بپذیرم چرا که من هنگام رفتن به مغازه همسرم، در اتاق ها و در اصلی را قفل می کردم و هنگامی که از سر کار به منزل باز می گشتم، خودم با کلید در اتاق ها را باز می کردم، ولی حرف های همسایگان هر روز تکرار می شد و من احساس می کردم اجنه در منزل ما حضور دارند تا این که …
زن ۲۲ ساله در حالی که به شدت اشک می ریخت و عنوان می کرد من از چیزی اطلاع ندارم و خودم هم فریب خورده ام، به کارشناس اجتماعی کلانتری طبرسی جنوبی مشهد گفت: حدود دو سال قبل با «جمال» ازدواج کردم.
در آغاز زندگی مشترک با مشکلات زیادی رو به رو بودیم اما با همه آن ها کنار آمدیم و با یکدیگر برای رفع مشکلاتمان تلاش کردیم. کم کم وضع مالی همسرم بهتر شد و با سرمایه ای که جمع کرده بودیم، یک مغازه مانتوفروشی راه اندازی کردیم.
زندگی ما هر روز بهتر می شد تا جایی که دیگر همسرم به تنهایی نمی توانست فروشگاه را اداره کند. او قصد داشت شاگردی را برای مغازه استخدام کند تا امور مغازه به راحتی بچرخد و او هم بتواند به استراحت و حساب و کتاب فروشگاه برسد، ولی مدتی بعد همسرم از من خواست تا خودم در فروش مانتو به او کمک کنم چراکه در منزل تنها بودم و حوصله ام سر می رفت.
من هم برای آن که کمکی به اقتصاد خانواده کرده باشم و خودم نیز سرگرم شوم، بلافاصله پیشنهاد وی را قبول کردم و دو نفری فروشگاه را اداره می کردیم تا این که آرام آرام زمزمه هایی از همسایگان می شنیدم که می گفتند زمانی که در منزل نیستم صداهای عجیب و غریبی از خانه ما به گوششان می رسد.
وقتی این حرف ها تکرار شد خیلی ترسیدم، با خودم می اندیشیدم حتما اجنه در این منزل حضور دارند، به همین خاطر نزد یک رمال رفتم و موضوع را با او در میان گذاشتم، او دست نوشته هایی به من داد که آن ها را در زیر فرش های چهارگوشه اتاق پنهان کنم تا اجنه از منزل ما فراری شوند، ولی باز هم همسایگانم اطمینان داشتند که صدای زن و مردهای غریبه را از داخل منزل ما شنیده اند.
دیگر خودم هم از حضور در منزلم وحشت داشتم ولی جرأت نمی کردم در این باره به کسی چیزی بگویم تا این که موضوع را به طور جدی با جمال در میان گذاشتم اما او مرا دلداری داد و گفت همسایه ها اشتباه می کنند، شاید هم دچار خیالات شده اند.
درگیری های ذهنی من در این باره همچنان ادامه داشت تا این که امروز همسایگان پس از شنیدن صداهای نامتعارف با پلیس ۱۱۰ تماس گرفتند و مأموران انتظامی تعدادی زن و مرد جوان را که در حالتی غیرعادی به سر می بردند و مشغول رقص و پایکوبی بودند، داخل منزل ما دستگیر کردند. وقتی از سر کار به کلانتری آمدم، تازه فهمیدم که همسرم کلید منزل ما را برای برگزاری مجالس مختلط پارتی در اختیار دوستانش می گذاشت و از آن ها پول می گرفت. اکنون متوجه شدم که من هم فریب خوردهام و … .