«پرهام» با توسل به حیله و نیرنگ و طرح یک نقشه حساب شده مرا به یک سوئیت اجاره ای کشاند که ناگهان سه مرد غریبه چاقو به دست سراغم آمدند و قصد آزار و اذیتم را داشتند که …
به گزارش صبح مشهد به نقل از خراسان دختر ۱۸ ساله ای که مدعی بود با گریه و التماس از چنگ سه مرد شیطان صفت گریخته است درباره ماجرای «لانه شیطان» به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری شهید آستانه پرست مشهد گفت: شش ساله بودم که پدر و مادرم از یکدیگر جدا شدند و من بی کس و تنها ماندم در واقع من یک اسباب بازی بودم که هیچ کس مرا دوست نداشت و توجهی به من نمی کرد. پدر و مادرم مرا به یکدیگر تحمیل می کردند اما در نهایت هیچ کدام از آن ها حضانتم را نپذیرفتند و این گونه سرنوشت من تغییر کرد. بالاخره مادربزرگم مرا به خانه اش برد تا از سر دلسوزی از من نگهداری کند. با وجود این مادرم ماهی دو بار نزد من می آمد و ساعتی را با من می گذراند. اما من بیشتر روزها و ماه ها را در کنار مادربزرگم سپری می کردم و از تنهایی رنج می بردم چرا که مادربزرگم زنی پیر و ناتوان بود و به زحمت امور شخصی اش را انجام می داد. به همین دلیل او هیچ وقت نمی توانست خواسته ها و نیازهای مرا برآورده کند و من ناگزیر در خلوت و تنهایی خودم فرو می رفتم و به آینده سیاه و تاریک خودم می اندیشیدم. همواره بغض عجیبی داشتم و با دیدن دخترانی که با شادمانی کنار پدر و مادرشان راه می رفتند حسادت عمیقی سراسر وجودم را فرامی گرفت. خیلی دوست داشتم من هم مانند دیگر دختران کسی را داشتم که دست نوازش بر سرم می کشید و من از چشمه محبتش سیراب می شدم. اما به بیراهه رفتم و محبت را در کوچه و خیابان جست و جو کردم. خلاصه چند ماه قبل زمانی که برای خرید از منزل مادربزرگم خارج شدم ناگهان نگاه های عاشقانه «مبین» قلبم را تکان داد. عاشق لبخند زیبایش شدم گویی همه محبت های عالم در چشمان او موج می زد به همین دلیل در کنارش قرار گرفتم و این گونه رابطه من و مبین آغاز شد. نمی دانستم با این عشق خیابانی در مسیری ترسناک قدم گذاشته ام که روزی زندگی و آینده ام را به تباهی می کشاند.
خلاصه این ارتباط عاشقانه که با لبخندی شیطانی شکل گرفته بود ادامه یافت تا جایی که دیگر هیچ حد و مرزی در این ارتباط های مخفیانه نمی شناختم و بدون هیچ ترس و نگرانی در جمع دوستان مبین هم حضور می یافتم و به تقلید از دختران غربی با آن ها همنشین بودم حتی در مجالس دوستانه و دورهمی های مبین و دوستانش شرکت می کردم. در این شرایط فقط به این محبت های خیابانی دل بسته بودم و خودم را دختری آزاد تصور می کردم تا این که روزی یکی از دوستان مبین که جوانی متاهل بود با من تماس گرفت و در حالی که خود را به شدت نگران نشان می داد، گفت: مدتی است با همسرم دچار اختلافات شدیدی شده ایم و او به خاطر همین اختلافات دست به خودکشی زده است. «پرهام» با گفتن این جملات از من خواست به همسرش کمک کنم و او را از مرگ نجات بدهم! من هم که احساس نزدیکی با دوستان مبین داشتم بلافاصله قبول کردم و سر کوچه منتظر پرهام ماندم.
چند دقیقه بعد او به دنبالم آمد و با یکدیگر به طرف محلی که مدعی بود همسرش خودکشی کرده است حرکت کردیم اما در بین راه و در محله ای خلوت با حیله و ترفند مرا به داخل خانه ای کشید که بعد فهمیدم یک سوئیت اجاره ای است. وقتی وارد آن لانه شیطانی شدم ناگهان سه مرد غریبه در حالی که چاقویی در دست داشتند به سمت من آمدند و قصد آزارم را داشتند. با ناراحتی و گریه از پرهام پرسیدم که در این باره توضیح بدهد اما او فقط سکوت کرده بود. بالاخره در حالی که در چنگ آن مردان غریبه گرفتار شده بودم و هر کدام مرا اذیت می کردند با گریه و التماس موفق شدم از دست آن ها فرار کنم و به کلانتری پناه ببرم. شایان ذکر است، در پی ادعاهای این دختر جوان و با هماهنگی های قضایی، تلاش نیروهای انتظامی با دستور سرهنگ محمدابراهیم فشایی (رئیس کلانتری آستانه پرست) برای شناسایی و دستگیری عاملان آزار و اذیت دختر جوان آغاز شد و ماموران اطلاعات پس از دو روز رصدهای اطلاعاتی با به کارگیری شیوه های تخصصی موفق شدند همه متهمان این پرونده را دستگیر کنند. این متهمان برای سیر مراحل قانونی به مراجع قضایی معرفی شدند.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی