۱۳ سال از ماجرای طلاقم میگذشت و پا به سن ۴۷ سالگی میگذاشتم، من آن قدر درگیر مسائل و مشکلات زندگی بودم که هیچ گاه به ازدواج فکر نکردم. اگرچه در این مدت خواستگاری هم نداشتم. خلاصه حدود یک ماه قبل بود که به یاد یکی از دوستان قدیمی ام افتادم، خیلی دلم برایش تنگ شده بود، به همین دلیل شال و کلاه کردم و به خانه آنها رفتم.
آن روز جوانی در حال تعمیر و سرویس چرخ خیاطی منزل دوستم بود، در یک لحظه وقتی نگاهم با نگاهش تلاقی کرد احساس کردم نگاهش عاشقانه است. او از آشنایان دوستم بود، به همین خاطر باب گفت وگو بین ما باز شد و من سرگذشت خودم را برایش بازگو کردم. او هم که اهل شهرستان بود گفت متأهل است و در شهرستان زن و فرزند دارد.
وی افزود بیشتر اوقات را برای کار به مشهد میآید و سپس پیشنهاد ازدواج داد تا در مشهد تنها نماند. پسر ۱۸ساله ام ابتدا مخالف این ازدواج بود، اما مهران که مردی ۲۳ساله است با پسرم صحبت کرد و تعهد داد که زندگی ما را تأمین میکند. وقتی پسرم او را جوان معقولی یافت به این ازدواج رضایت داد.
من هم که دیدم فرزندانم با این موضوع مشکلی ندارند به طور پنهانی به عقد موقت مهران در آمدم، اما هنوز بیشتر از یک ماه از این ماجرا نگذشته بود که خانواده مهران در جریان ازدواج پنهانی پسرشان قرار گرفتند. پدر و مادر او به منزلم آمدند و با بیان این که با این ازدواج مخالفند، از من خواستند دست از سر پسرشان بردارم، حالا هم از آنها شکایت کرده ام تا بگذارند من به زندگی با مهران ادامه بدهم .
گفتنی است: به دستور سرهنگ حمیدرضا علایی (رئیس کلانتری میرزاکوچک خان) این زن به همراه مهران و خانواده اش مورد مشاورههای اجتماعی و خانوادگی قرار گرفتند تا درباره آینده و عواقب این ازدواج تصمیم بگیرند.