اخبار مهم

ازدواج موقت پسر ۲۳ ساله با زن ۴۵ ساله ای در مشهد /فرزندانش دانشجو هستند

کد خبر : 31274

مرد ۵۵ ساله که برای حل مشکل خود به دایره مشاوره و مددکاری کلانتری مشهد مراجعه کرده بود، گفت: ۳ دختر داشتم که ۲ تن از آنها ازدواج کردند و زندگی خوبی دارند در این میان تنها پسرم را که ۲۳ سال دارد نزد خودم نگه داشتم تا در مغازه قصابی به من کمک کند.

به گزارش صبح مشهد به نقل از رکنا، مرد ۵۵ ساله که برای حل مشکل خود به دایره مشاوره و مددکاری کلانتری مشهد مراجعه کرده بود، گفت: ۳ دختر داشتم که ۲ تن از آنها ازدواج کردند و زندگی خوبی دارند در این میان تنها پسرم را که ۲۳ سال دارد نزد خودم نگه داشتم تا در مغازه قصابی به من کمک کند. او پس از آن که دیپلمش را گرفت نتوانست ادامه تحصیل بدهد و بنا به دلایلی نیز از خدمت سربازی معاف شد. همواره اطرافیان و دوستانم از من میخواستند که او را داماد کنم، اما هر بار که موضوع ازدواج را پیش میکشیدم پسرم سکوت میکرد و من سکوت او را به پای حجب و حیایش میگذاشتم چرا که حتی یک بار ندیده بودم به دخترانی که برای خرید میآیند نگاه کند، به همین خاطر تصورم بر این بود که او هنوز قصد ازدواج ندارد. از سوی دیگر و با اصرارهای همسرم در پی شناسایی دختر محجبه و مناسبی بودم تا او را به پسرم معرفی کنم. در همین روزها بود که یکی از دوستان قدیمیام به همراه دختری زیبا و محجبه وارد مغازهام شد. از دیدن او خیلی خوشحال شده بودم چرا که انسانی شریف و بامعرفت بود.

وقتی دخترش را به من معرفی کرد دیگر تأمل را جایز ندانستم و به نوعی دخترش را برای پسرم خواستگاری کردم. او که متوجه منظورم شده بود اجازه خواست تا رفت و آمد بیشتری پس از سالها دوری با هم داشته باشیم. هنوز یک هفته از این ماجرا نگذشته بود که دوستم با چهره برافروخته و ناراحت وارد مغازهام شد و پس از سرزنشهای مکرر که هیچ وقت انتظارش را نداشتم گفت: مگر من چه بدی در حق تو کرده بودم که این گونه قصد داشتی با آبروی من بازی کنی؟ وقتی تعجب مرا دید ادامه داد: یعنی تو نمیدانستی که پسرت از یک سال قبل با زنی ۴۵ ساله ازدواج کرده است و با او زندگی میکند… با شنیدن این حرفها حیرت زده فقط به او نگاه میکردم و چیزی از سخنانش نمیفهمیدم. در همین حال دوست قدیمیام آدرس و شماره تلفن آن زن را روی میز کارم گذاشت و با دلخوری از مغازه بیرون رفت. لحظاتی بعد و در حالی که حال خودم را نمیفهمیدم به همان آدرس رفتم. همه چیز حقیقت داشت و پسرم با زنی ازدواج کرده بود که دخترهایش دانشجو بودند. او وقتی فهمید من پدر همسرش هستم با تمسخر گفت: تا به حال چند بار پسرت را با لگد از خانه بیرون انداختم، اما نمیدانم از جان من چه میخواهد که برایم ایجاد مزاحمت میکند تا مدت عقد موقت را تمدید کنم… حالا نمیدانم با این مشکل چگونه کنار بیایم در حالی که فرزندم رودرروی من ایستاده است و اصراردارد که باید با همان زن زندگی کند…

برچسب ها
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

19 − سیزده =

دکمه بازگشت به بالا
بستن