در میان شک و تردید و جدال عقل و احساس بالاخره احساسات هوس گونه جوانی بر عقلم غلبه کرد و من باز هم به این روابط خیابانی ادامه دادم و در مکان های مختلف با یکدیگر دیدار می کردیم تا این که سه سال بعد روزی ساسان ماجرای مهاجرت به اروپا را مطرح کرد و گفت: در ایران شرایط مناسبی برای اتباع غیرمجاز وجود ندارد و من نمی توانم شناسنامه ایرانی یا مجوز اقامت بگیرم به همین دلیل تصمیم گرفته ام به صورت غیرقانونی به یکی از کشورهای اروپایی مهاجرت کنم و در آن جا مجوز اقامت بگیرم. او سپس مرا راضی کرد تا با او به آن کشور اروپایی بروم ولی مدعی شد که باید ابتدا با هم ازدواج کنیم. من هم که منتظر چنین روزی بودم و از سوی دیگر نیز زندگی در یک کشور اروپایی برایم یک رویا بود به پیشنهادش پاسخ مثبت دادم اما می دانستم پدرم هیچ گاه اجازه نخواهد داد تا من با یک تبعه خارجی ازدواج کنم چرا که پدرم کارمند دولتی بود و از عواقب ازدواج با اتباع خارجی کاملا آگاهی داشت. وقتی موضوع را با ساسان در میان گذاشتم او با ترفندی خاص چند قطعه عکس از من گرفت و مدعی شد با روابطی که در یکی از محضرهای ثبت ازدواج دارد به راحتی می تواند ازدواج مان را به طور پنهانی به ثبت برساند و از این طریق برای من هم مجوز اقامت در آن کشور اروپایی بگیرد. خلاصه مدتی بعد و در حالی که ساسان مدعی بود صیغه دایمی را ثبت کرده است من هم با اصرار زیاد پدرم را راضی کردم تا ساسان به خواستگاری ام بیاید بالاخره پدرم راضی شد و شرط ازدواج ما را مجوز اقامت کشور اروپایی گذاشت ولی چند ماه بعد ساسان با من تماس گرفت و گفت: نتوانسته از کشور مد نظرش مجوز اقامت بگیرد و به همین دلیل او را به افغانستان بازگردانده اند. یک هفته بعد او دوباره به مشهد آمد و باز هم از من خواست به روابط پنهانی خودمان ادامه بدهیم این در حالی بود که دیگر پدرم اجازه ارتباط با او را به من نمی داد. از سوی دیگر نیز من تازه متوجه اشتباه وحشتناک خودم شده بودم و می دانستم این ازدواج فرجامی نخواهد داشت به همین دلیل با یک تصمیم عاقلانه ارتباطم را با ساسان در حالی قطع کردم که خواستگاری با شرایط و موقعیت اجتماعی مناسب داشتم اما ساسان نه تنها به اخاذی، تهدید و مزاحمت برای من ادامه میدهد و مدعی است که اجازه ازدواج به من را نمی دهد بلکه مدارک صیغه دایم محضری را که نمی دانم جعلی است یا واقعی، به پدرم نشان داد و او را روانه بیمارستان کرد. اما ای کاش…
لحظه ای که پدرم در جریان روابط پنهانی من قرار گرفت به طور ناگهانی و بر اثر استرس وحشتناک نقش بر زمین شد که به ناچار او را به بیمارستان منتقل کردیم چرا که پدرم هیچ گاه فکر نمی کرد دختر عزیز دردانه اش صیغه یک جوان افغانستانی شده باشد و …
به گزارش صبح مشهد به نقل از خراسان دختر ۲۷ ساله در حالی که بیان می کرد به خاطر یک عشق خیابانی و تحت تاثیر هیجانات هوس آلود جوانی، آینده ام را به نابودی کشیدم درباره ماجرای روابط پنهانی خود با یک جوان تبعه خارجی به کارشناس اجتماعی کلانتری قاسم آباد مشهد گفت: هفت سال قبل زمانی که تحصیلاتم در مقطع دبیرستان به پایان رسیده بود با جوانی به نام «ساسان» آشنا شدم. آن روز برای خرید به یکی از خیابان های معروف مانتوفروشی رفته بودم که دل به عشقی خیابانی بستم. رد و بدل شدن یک شماره تلفن سرآغاز عشقی دروغین بود که آینده ام را در شعله های رابطه پنهانی سوزاند. از آن روز به بعد روابط تلفنی ما در حالی به دیدارهای حضوری انجامید که من به عنوان منشی در یک دفتر حقوقی استخدام شده بودم. هر روز علاقه ام به ساسان بیشتر می شد به گونه ای که دیگر نمی توانستم روزی را بدون او تحمل کنم. او نیز از وابستگی هایش به من می گفت و مدعی بود هیچ چیزی در این دنیا نمی تواند جایگزین عشقش شود اما هنوز چند ماه بیشتر از این ارتباط خیابانی نگذشته بود که خبر قابل استفاده نبودن کارت های ملی قدیمی از طریق رسانه ها اعلام شد وقتی من برای ثبت نام کارت ملی جدید به ساسان اصرار کردم ناگهان او در میان بهت و حیرت من ماجرای افغانستانی بودنش را فاش کرد. او در حالی که ساسان را نام مستعار و کارت ملی خودش را جعلی دانست هویت حقیقی اش را بازگو کرد و ادامه داد که به صورت غیرمجاز در ایران زندگی می کند از سوی دیگر من این رابطه خیابانی را از خانواده ام پنهان کرده بودم و از طرف دیگر نیز به دلیل علاقه ای که به ساسان داشتم نمی توانستم به این رابطه سیاه خاتمه بدهم.
شایان ذکر است، ماجرای شکایت این دختر جوان به دستور سرهنگ عابدی (رئیس کلانتری قاسم آباد در دایره مددکاری اجتماعی) مورد بررسی های کارشناسی و پیگیری های قضایی قرار گرفت.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی