اجتماعی

حکمت خان مرا به عقد خود دراورد!

سرنوشت شوم دختر ۱۳ساله در مشهد

کد خبر : 26047

نمیدانستم او قصد سوء استفاده از مرا دارد خام حرف هایش شده بودم و زندگی رویایی را با او تصور میکردم…

به گزارش خبری صبح مشهد اینها تنها بخش کوتاهی از اظهارات دختر ۱۳ ساله ای است که خام عاشقانه های پسرک جوان شده بود .این دختر نوجوان که دست به دامان قانون شده بود در حالی که اشک ریزان در آغوش مادرش رها شده بود درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری شهید آستانه پرست مشهد گفت: من تنها فرزند خانواده‌ هستم من به همراه پدر و مادرم در یکی از مسافرخانه های مشهد زندگی می کنیم.

چراکه پدر و مادرم سرایدار مسافرخانه هستند و با کارگری و زحمت کشی روزگار میگذرانند به همین دلیل من همواره در اتاق سرایداری تنها بودم و از کمبود محبت رنج میبردم دوست داشتم مانند خیلی از دختران دیگر مورد توجه قرار بگیرم و به آرزو ها و رویا هایم دست یابم .

تا اینکه چند ماه قبل وقتی از مدرسه به خانه بازمیگشتم پسر۲۲ ساله ای سر راهم قرار گرفت و در حالی که به شدت به من ابراز محبت میکرد گفت:من ۴۰ روز خدا را عبادت کرده ام تا دختری زیبا و مهربان را برای ازدواج سر راهم قرار بدهد .اکنون وقتی در چهلمین روز از خانه خارج شدم تو در برابرم قرار گرفتی و من این موضوع را به فال نیک گرفتم که جز تو با کسی خوشبخت نخواهم شد و حاضرم همه ی زندگی ام را برای ازدواج با تو از دست بدهم . من هم که تحت تاثیر چرب زبانی و جملات عاشقانه او قرار گرفته بودم ضربان قلبم تند تر میزد و اشک از چشمان سرازیر شده بود با خودم گفتم حالا که این جوان این طور شیفته من شده من هم احساسات خود را به پای او میریزم .

اینگونه بود که من و حکمت خان وارد یک رابطه تلفنی شدیم و من یکسره در خانه تنها بودم ،مدام با او صحبت میکردم اما آن جوان تبعه خارجی بود و اعتقاداتش با ما تفاوت داشت به همین دلیل روزی مرا به خانه خودشان دعوت کرد تا در خلوت و تنهایی برای ازدواج و اینده باهم گفت و گو کنیم چرا که پدر و مادرش به منزل یکی از هموطنانشان رفته بودند و او نیز در خانه تنها بود .

خلاصه آن روز حکمت خان با این ادعا که برای گفت و گو در خلوت باید با یکدیگر محرم شویم جملات عربی را که صیغه شرعی مینامید از اینترنت پیدا کرد و با خواندن آن جملات مرا به عقد خودش دراورد تا زن و شوهر شرعی باشیم .من هم که شیفته او شده بودم پذیرفتم…

آن روز در حالی که بسیار نگران از اینده بودم موضوع را به پدر و مادرم گفتم که دیگر حکمت خان همسر شرعی من است .اگر چه مادرم مخالف بود ولی با اصرار های من متقاعد شد . از آن روز به بعد حکمت خان به منزل ما رفت و امد میکرد تا اینکه روزی مرا نزد خانواده اش برد و گفت که قصدازدواج با من را دارد ! اما مادر او نیز مخالفت کرد .با وجود این نامزدم دیگر اجازه نداد به مدرسه بروم من هم هرچه او میگفت میپذیرفتم .

 

اما چند ماه بعدکه هستی ام را از دست داده بودم ،حکمت خان به خاطر خانواده اش از ازدواج با من منصرف شد و دیگر سراغی از من نگرفت وقتی فهمیدم قصد دارد برای کارکردن و گرفتن اقامت به ترکیه برود همه وجودم لرزید و از این اشتباهی که کرده بودم به شدت مورد سرزنش قرار گرفتم و از سوی دیگر خجالت میکشیدم آنچه در خلوتمان رخ داده بود برای خانواده ام بازگو کنم به همین دلیل فکر خودکشی امانم نداد و با تصمیم اشتباه دیگری با خوردن سم دست به خودکشی زدم .

اما مادرم متوجه شد و مرا از مرگ نجات داد ،با وجود این همه خطا و فداکردن خودم حکمت خان و خانواده اش پس از شنیدن خودکشی ام هیچ عکس العملی نشان ندادند طوری که انگار مرا نمیشناختند !

اما ای کاش…

شایان ذکر است به دستور سرهنگ ابراهیم فشایی (رئیس کلانتری شهید آستانه پرست) این پرونده در دایره مددکاری اجتماعی و توسط مشاوران زبده مورد رسیدگی قرار گرفت.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی

برچسب ها
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

هجده − پنج =

دکمه بازگشت به بالا
بستن