پیش از این شنیده و در کتاب های تاریخی خوانده بودم که انگلیسی ها در گذشته تاریخی، چه بلایی سر ما آورده بودند حتی درباره مصیبت ها، قحطی و مریضی در بحبوحه جنگ جهانی که باعث مرگ و میر گسترده مردم شده بود هم خوانده بودم اما واقعیت این است که فیلم «یتیم خانه ایران»، باعث شد این «اطلاعات» ناشی از مطالعه، به گونه ای موثر «ملموس» و «محسوس» شود. اصلا به دنبال نقل یا نقد تاریخی این فیلم نیستم و اگر کسی درباره برخی جزئیات روایی تاریخی این فیلم بحث داشته باشد، بهتر است در جلسات تاریخی نقدش را ارائه دهد. از نظر من جزئیات این فیلم مهم نیست، مهم این است که مورخی در ایران وجود ندارد که درباره اصل قحطی و مرگ و میر ناشی از گرسنگی و مریضی تردید داشته باشد و همه تصریح کرده اند که این مصیبت ها نتیجه بی کفایتی شاه ایران بود که اجازه داد متفقین به خصوص انگلیس برای مقابله با آلمان، کشور ما را اشغال و نان روزانه مردم که نتیجه دسترنج زراعت آن ها بود را غارت کنند. کار مهم فیلم «یتیم خانه ایران» نه روایت تاریخ بلکه به تصویر کشیدن همان تاریخی بود که بسیاری از ما آن را می دانیم اما حس نمی کنیم چرا که لمس نکردیم یک «اجنبی» آن هم از نوع انگلیسی اش وقتی بر همه شئون زندگی ما حاکم شود، چگونه اموال ما را غارت می کند، چگونه به ناموس ما تجاوز می کند و چگونه به ما همچون انسان هایی پست نگاه و با ما همانند افرادی حقیر رفتار می کند و خلاصه از همه بدتر، چگونه هنگامی که یک اجنبی بر ما مسلط شود ما را تحقیر می کند اما فیلم «یتیم خانه ایران» مرا به میان مردم آن زمان و تمام سال های بعد از آن برد که اجنبی بر کشور ما مسلط بود و مانند مردم آن زمان احساس حقارت ملی را به من تزریق کرد که احساسی بس سنگین و طاقت فرساست.
همین که تا امروز چنین احساسی را تا این اندازه تجربه نکرده بودم و اولین تجربه من بود، به این معنی است که من صاحب نعمتی هستم به نام «عزت ملی». پیش از این نیز «می دانستم» صاحب چنین نعمتی هستم اما به تازگی برای اولین بار اندازه و اهمیت آن را «احساس» کردم. به ذهنیت های خودم از آنچه در زندگی لمس کرده بودم رجوع کردم و یا آن امام(ره) عزت طلب را به یاد می آوردم آن سخنرانی معروف که در آن به دلیل قانون به ظاهر ساده کاپیتولاسیون خواب را بر اجنبی و بندگان داخلی شان حرام کرد و شروعی بود برای تزریق حس عزت طلبی در مردم ایران، یا ابعاد مختلف جنگ هشت ساله در ذهنم برجسته می شد که چگونه یک ملت به رهبری یک بزرگمرد، چند صد هزار شهید دادند اما اجازه ندادند حتی گردی بر عزت ملی ما بنشیند. حتی وقتی به روزنامه پیش رویم نگاه می کنم می بینم در تیتر درشت خود آورده است: «حلب آزاد شد» و من خوب می دانم اگر تیتر «خرمشهر آزاد شد» به این معنی بود که صدام شکست سنگینی از مردم ایران خورده است، «حلب آزاد شد» یعنی پنج سال نقشه کشیدن و طراحی ابرقدرتی به نام آمریکا شکست خورد. اکنون ایران به چنان عزتی رسیده است که اگر دیروز انگلیسی ها بر شاه ما، سرزمین ما، اموال ما، ناموس ما و همه شئون زندگی ما آقایی می کردند، امروز با جمع کردن همه توان خود و دوستان شان نیز نتوانستند، جلوی بازگشت «آقایی» به ملت ایران را بگیرند.با این وجود طبیعی بود که این احساس تحقیر ملی تاریخی برای من تازگی داشته باشد و البته طبیعی بود که همراه با این حس جانسوز، شعف احساس عزت ملی، کامم را شیرین کند و باز طبیعی بود که از خود این سوال را بپرسم که چگونه از این حضیض ذلت به اوج عزت رسیدیم؟ و تنها پاسخ آن، زحمات طاقت فرسا و جانفشانی های بیش از صد سال عده ای است که تجربه روی تجربه گذاشتند و آرام آرام فهمیدند و فهماندند که چه دشمنانی دارند و چه امرایی سرسپرده. و کیست که اذعان نکند طلوع رهبری الهی و هوشمند بود که انقلابی در دل ها ایجاد و مردمی ترسان و دلخسته را تبدیل به انسان هایی با ایمان و مبارز کرد و با حمایت و همراهی تا پای جان آن ها توانست دامن تحقیر ملی را برای همیشه از ایران عزیز برچیند. اگر پیش از این خود را مدیون همسران و فرزندان و پدران و مادران شهدا می دانستم، امروز به اندازه «تاریخ یک کشور» و به اهمیت «غرور یک ملت» خود را مدیون صد ها هزار شهید و امام آن ها می دانم و بس روشن است که این دین آنقدر عظیم است که ادا شدنی نیست حتی اگر شب و روز، به شکل جهادی برای آبادانی کشور و عزت اش ذیل پرچم اسلام تلاش کنیم.شاید اگر من به جای ابوالقاسم طالبی بودم آهنگ تیتراژ پایانی «یتیم خانه ایران» را صدای استاد مرحوم محمد نوری قرار می دادم که: «ما برای این که ایران گوهری تابان شود، خون دل ها خورده ایم، خون دل ها خورده ایم»
اکنون که این یادداشت را می نویسم، کمتر از یک ساعت از تماشای فیلم «یتیم خانه ایران» می گذرد و درونم ترکیبی از سه احساس «تحقیرشدن»، «عزت داشتن» و «مدیون بودن» در حال جوشش است.